|
دکترجعفر صابری بیوگرافی .معرفی آثار . سوابق . فعالیتها و دست نوشته ها
| ||
|
شکسپیر در نمایشنامه شاه لیر داستان شاهی را مطرح میکند که سه فرزند دختر دارد و هر سه نزد پدر عزیز هستند اما شاه لیر دختر کوچک را بیشتر دوست دارد زمان تقسیم سرزمینش بین دختران با کمال تعجب کلماتی را از زبان دختر کوچک می شنود که توقع نداشت و برای همین او را ترد می کند ،و داستان وقتی قم ناک می شود که شاه لیر خیانت دختران بزرگ را می بیند ولی نمی خواهد به واقعیت اذعان نماید در این بین دلقک همراهش که نقش وجدان بیدار است بارها به او گوشزد میکنن که فریب این ظاهر بینی ها را نخور اما شاه لیر سمبل همه انسان های است که بیش از واقعیت به ظاهر دل میبندند و چه سرانجام شومی در چیش دارند مال و ثروت از دست میدهند اما درد دل شکسته چیز دیگری است که زخمش هرگز خوب نمی شود . عشق و دوست داشتن در باطنش حقیقتی است که اگر نتوان بیانش نمود و بالا تر از آن نتوان درکش نمود حبابی روی آب است و خوشا به حال آنان که خوب بیانش میکنند و صد هابار خوشتر آنکه درکش میکند نه در ظاهر بلکه در باتن و وجودشان .و این درک و شوهر فقط در گذشت زمان خودنمایی می کند ! انسان بشدت تمایل به شنیدن سخنانی دارد که برایش جذاب است و بیش از هر چیز افکار و رفتارش را تایید می کند او برایش نظر شما مهم نیست به دنبال این است که هم درد هم صحبت و رفیقی برای همراهی اندیشه هایش داشته باشد،بیشتر افرادی که درگیر دوستان نامناسب میشوند به همین درد دچار هستند و افراد ناباب از همین روش برای دوست یابی بهره می گیرند تایید رفتار و گفتار طرف مقابل. بدون شک اگر ما انتقال و یا نصیحت پیشه گیریم به نتیجه نمی رسیم و حتی طرف مقابل را در بعضی شرایط از دست میدهیم منطق وجود ندارد هرچه هست احساس است شاید در ظاهر قبول کند اما در باطن نه هنوز مقدار زیادی حق را به خودش میدهد و به محض اینکه شخصی از او دفاع کند و حق را به او بدهد از مسیری که رفته باز میگردد. کار سختی است اما شاید با خواندن این چند خط در وجود خودمان انقلابی به پا نمائیم و زین پس حتی بدون دخالت نظر دیگران سعید کنیم که خودمان با تحقیق بیشتر و صبر و درایت مسیر درست را در زندگی برویم ، و قدر انسان هایی را که با شجاعت و محربانی سعی میکنند مارا راهنمایی نمایند را بدانیم . به امید آن روز و اما سخن آخر : من نمی گویم که حق با من است چرا که در دراز مدت مشخص میشود حق با من بود! یا حق جعفر صابری اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی موضوعات مرتبط: سر مقاله [ پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۲ ] [ 19:48 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
|
||
| [ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] | ||