دکترجعفر صابری بیوگرافی .معرفی آثار . سوابق . فعالیتها و دست نوشته ها
| ||
با نام و یاد خدا سر مقاله 316 خیرو شر هر عمل کز آدمی سرمیزند
آن عمل مزدش بزودی پشت در ، در میزند! دستان چروکیده و سردش را بوسه میزد و حلقه های اشک روی گونه هایش غلت می خورد دیگر بغض در گلویش جایی برای ماندن نداشت و هق هق گلویش آن بغض را رها کرد .دیگران نیز مانند او نفس را رها کردند تا راه بغضشان گشوده شود و آسمان یک دست صدای ناله شد . سقف شب سیاه و تاریک شرمنده از عشق و ناله های این ها که شانه هایشان دیگر طاقت نگاه داشتنش را نداشتند لرزید. و اول زانو هایشان خم شد آنقدر که آسمان به زمین نزدیک تر شد...گو یا دیگر هیچ قدرتی در جان خسته شان نیست تا یاری دهد که بایستند. سه پزشک و دو مهندس ثمره تلاش این مادر خسته بود که از میان فرزندانش بار سفر بسته بود .فرزند بزرگ، دستان مادر را می بوسید و دختر کوچک پنجه در موهای کم پشت مادر می کشید و ناله می کرد...
انگار همین دیروز بود که خبر آوردند پدرشان در راه خانه کشته شده ،گرچه قاتل هرگز پیدا نشد اما آنچه روشن بود پدرشان نتیجه رفتار و کردارزشت خودش را در دل تاریکی شب دیده بود .پدری که بیشتر شب ها مست و لاقید به خانه می آمد و مادرشان را که تا دیر وقت در انتظار آمدن همسر بود را زیر بار کتک می گرفت و همواره وحشت و ترس بر سر تمام اعضاء خانواده مستولی بود...در این میان تنها مادر بود که با لبخند های تلخش حتی زیر مشت و لگدهای پدر به بچه ها دلداری می داد . آن روزها کم نبود این گونه خانواده ها که به برکت آزادی و پیشرفت کشور، مردانش شبها را تا دیر وقت در کافه و کاباره ها سپری می کردند، ولی همواره بودند مادرانی نمونه و زنانی دلسوز نسبت به خانه و خانواده که کمر همت بسته و کشتی شکسته خانواده را به ساحل نجات رساندند.این که چگو نه تربیت فرزند و رشد و نمو او را هم به بهترین شکل اداره می کردند جای تأمل داشت .کم می خوردند و نقش والای انسانی را در کودکانشان تقویت می کردند آنها را به زندگی امید وار می کردند و همواره نظر لطف خدا را بر ایشان متذکر می شدند سر فرزندانشان را روی زانو می گذاشتند و با بیان داستان های زیبا و شنیدنی از انسانهای موفق و خدا ترس مسیر درست زندگی کردن را به فر زندانشان متذکر می شدند از مردانی می گفتند که با امید و یاد خدا به دنبال خوشبختی به پشت کو ههای بلند میرفتند و با زنان پاک دامن و شریف وصلت می کردند آن روز ها همه ی قصه ها بعد از بالا رفتن و پائین آمدن با کلمه قصه ما راست بود به پایان می رسید و این طور بود که شیرانی پرورش یافتند که گرچه گاه در منجلاب فساد و کثافت ها بزرگ شدند اما چنان سالم و درست پرورش یافته بودند که خاکشان را از دیو گرفتند و سالها در مقابل تمام دشمنان کشورشان ایستادند .همان مادران که قصه ها از شجاعت و مردانگی و عشق و صداقت را برای فر زندانشان گفتند و سرشان را شانه زدند گاه بیست سال در انتظار نشستند تا تکه استخوانی از فرزندشان نیز به دستشان برسد و به یاد کودکی شان ببوسندشان و ببویندشان... و چه نوع تربیتی بود که آن زمان مادران این گونه فرزندانشان را تربیت کردند و امروز با بودن این همه امکانات و رسانه های گو نا گون در تربیت فرزندان دچار مشکل هستیم... شاید زیادی همین امکانات تربیتی و رسانه های گو نا گون باعث شده ما در تربیت فرزندانمان دچار مشکل شویم به خودمان نگاه کنیم چه طور امکان دارد ما در زندگی امروزمان موفق باشیم وبه نقش تربیتی والدین خود بی توجه باشیم؟ چه چیزی باعث می شود به والدین خود بگوئیم شما اجازه بدهید ما خودمان بچه هایمان را تربیت کنیم! یاد مان هست چگونه در بحرانی ترین زمان نوجوانی و جوانی به ما گوشزد می کردند که چگونه باید رفتار نمائیم و با خواندن چند بیت شعر ساده اما گویای روش درست زندگی کردن حتی درست نگاه کردن را به ما می آموختند! چقدر محتاط بودند که حلال خدا را حرام نکنند و لقمه های سالم بر سر سفر ها بیاورند. کم بود اما حلال بود زلال...مادرم با لهجه شیرین شیرازیش میگفت : ننه اگه بزنی در کسی میزنن درت...منظورش این بود که اگه به دنبال ناموس و مال کسی بیفتی بزودی نگاه نامحرمی به دنبال ناموس و یا مالت خواهد افتاد!شاید بد نباشد به گذشته خود با دقت بیشتری نگاه بیندازیم همان زمان که یک کانال تلویزیونی داشتیم و صبح ها ی جمعه با صبح جمعه با شما می خندیدیم.از الگو های تربیتی که در کنارمان بودند بهره بگیریم اگر ما به آنها احترام بگذاریم فرزندانمان نیز می آموزند که به ما احترام بگذارند و بدانیم که دیر یا زود پدر بزرگ و یا مادر بزرگ خواهیم شد... ارادتمند
جعفر صابری
![]()
[ چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 17:53 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |