دکترجعفر صابری بیوگرافی .معرفی آثار . سوابق . فعالیتها و دست نوشته ها
| ||
قلبم
دور نگر ،کز سر نا مردمی
بر حذر است آدمی از آدمی
مدت ها ست به دلایلی رانندگی برایم مشکل است و ناچار از دوستانم خواهش می کنم به سفر های طولانی برویم...آن روز قرار ما ساعت هشت صبح بود ،با تأخیر یک ساعته دوستم آمد وبا تعجب دیدم دست و پای راستش لمس است و به سختی حرکت میکند!ترسیدم به او بگویم که شاید سکته کرده ولی خودش گفت : علی رغم میل باطنی و اسرار من او دوست داشت برویم و ما راهی شدیم...مسیر طولانی بود و سفر ما قرار بود بیش از یک هفته طول بکشد،وقتی از تهران خارج شدیم اینطور شروع کرد هیچ کس باورش نشد که من سکته کردم !همان شب او را در بیمارستان شهر گلپایگان بستری کردم و چند روز بعد تهران بودیم خدا را شکر خطر بخیر گذشته بود .اما او سکته کرده بود.این روز ها خیلی ساده می گوئیم فلانی سکته کرده .ای کاش این نوشته ها را اهلش می خواند .روزی به دوست منبری عرض کردم حاج آقا آنچه شما می گوئید ما می دانیم !و او گفت : ای کاش اهلش هم می دانست! اهلش همان فرزند - همسر - دوست و گاهی خود خودمان می دانستیم که همه چیز در یک لحظه اتفاق می افتد ،و اشکها و شیونها ی بعدش به هیچ نمی ارزد .سردی خاک چنان است که خیلی زود فراموش می کنیم چه عزیزی را از دست دادیم.هم او که رنجش برای ما بود و دردش از نداری ما حرصش برای بهتر شدن اوضا ع زندگی و چه بگم...هوای آلوده ،استرس های روزمره و همه و همه به اندازه کافی برای کم کردن عمر ها ی امروزی کافیست پس دیگر برای رضای خدا هم که شده یکدیگر را به دشواری نیندازیم و بیش از این برای هم زندگی را سخت نکنیم.فرزند یکی با رفتار ناپخته خود به نصایح والدینش کمترین توجه را نمی کند همسری که هنوز با درد ها و نداری های شریک زندگیش آشنا نیست ورفیقی که از رفاقت دور مانده و در این شرایط بد اقتصادی بیش از هر چیز به فکر منافع خودش است کافیست برای لحظه ای بیندیشید که همه چیز به رفتن مراسم خاک سپاری آن که دوستش داشتیم ختم نمی شود گاهی وقتها می توانیم همین امروز کینه ها و خودیت های خود را خاک کنیم و بر روی غرور کاذبمان مشتی خاک ریخته ،انسانیّت را دوباره زنده کنیم...وقتی دونفر گرچه به هم نزدیک هستند اما با صدای بلند بر سر هم فر یاد می کشند گویا هر یک ،کیلومتر ها از هم فاصله پیدا کرده اند که صدای هم را نمی شنوند .وقتی دستهایشان بالا و پائین می رود گویا زبان ها دیگر نمی تواند بار کلمات را تحمل کند و به همین دلیل دستها به کار می آیند...قلب کوچکی که قرار بود همه ی خوبی ها را تقسیم کند دیگر نمی تواند و در یک لحظه همه چیز تمام می شود حالا دیگر چه سودی دارد هزاران تن طلا و جواهر و یا گذشت و انسانیّت و معرفت هیچ یک به پشیزی نمی ارزد و نمی تواند حتی یک تلمبه برای خروج خون در دهلیز قلب را به انجام رساند وبه همین سادگی همه چیز تمام می شود.
اگر عشقی هست اگر دوست داشتنی هست اول از خود شروع کنیم با گذشت و کمی نادیده گرفتن بیش از هر چیز باید به فکر سلامتی خود بود .هیچ چیز ارزش درد و رنج بیماری های بعدی را ندارد و بعد اگر عاشق خانواده و اطرافیان هستید باید بدانید که در نبود شما و یا بیماریتان چقدر آنها به رنج و درد دچار می شوند.حتی اگر کمی منطقی باشید این را در نظر بگیرید که در نبردی که شروع کردید اگر از پا در بیائید این شما هستید که بازنده هستید و طرف مقابل پیروز خواهد بود...پس به فکر سلامتی خود باشید هیچ چیز ارزش سلامتی خودتان را ندارد این که اهلش این را نمی خواند مهم نیست مهم این است که تو که اهلش هستی بخوانی این که اهلش نمی داند مهم نیست مهم اینست که تو اهلش باشی و بفهمی ...وقتی در رانندگی با افراد ناشی رو برو می شوی تمام سود خطر را به او هدیه کن و اگر او تو را به سرعت زیاد دعوت می کند تو از سرعتت بکاه بگذار تا او در مسیر خود به نا کجا آباد برسد اگر دوستی برسرت فر یاد می کشد و عزیزی تورا می رنجاند برخیز و یک لیوان آب نوش جان کن و اگر دوست داشتی برای او هم یک لیوان آب بیاور.گاه همین یک لیوان آب بزرگترین آتش سوزی ها را خاموش می نماید.
دری به بلندای قامتت بساز به نام به جهنم و درد و رنج ها یی که تو را آزار می دهد درون آن بینداز !گفتم به اندازه تمام قامتت ،هر چه بلند قد تر زیبا تر...قرار نیست تو تمام مشکلات دیگران را به تنهایی حل نمایی تو می توانی یاری دهنده کسی باشی که خودش هم از تو یاری طلبیده باشد .
بد نیست بدانید این جماعت حرف نشنو همانها بودند که حضرت موسی را از نافر مانی خدا به رنج انداختند و حضرت عیسی را به صلیب کشیدند و حضرت محمد را به سنگ بستند و حضرت علی را فرق شکستند و حضرت امام حسین را در کربلا زیر سم اسبانشان کوبیدند...بله این جماعت را باید خوب بشناسی !
دوست سالخورده و دانشمندی داشتم که همواره به من می گفت همواره در انتظار بد ترین حادثه ها باش اگر کسی به طرفت آمد منتظر باش بدون هیچ تأملی به گوشت بزند و به تو ناسزا بگوید ،اگراو با لبخند از تو جدا شد بگو خدا را شکر و این همان چیزی هست که زندگی برایت شیرین تر می شود.
امروز متعلق به توست تمام روز و تمام شب این هفته و این ماه این سال و این عمر حتی یک لحظه اش را از دست نده زندگی کن و به زنده بودن بیندیش به این بیندیش که تو می توانی انسان باشی گرچه دیگری از انسانیّت دور افتاده و زبانی جز آدمیت دارد.به جای اینکه دیگری در مرگ تو عزا دار باشد تو در مرگش عزاداری کن بگذار بگویند این اندیشه بسیار بدیست اما یادت باشد که او همان عزیزی است که اهلش نیست اساساً اگر اهلش بود که این نبود!گاهی وقتها بد نیست برویم توی گنجه خاطراتمون بگردیم دوستی ،رفیقی ،یاری را یاد کنیم و اگر شد باخودش واگر نه با خاطرات خوشش به طپش بیشتر قلبمون کمک کنیم.سفر به خاطرات خوش در زیر یک درخت و یا در حال قدم زدن و دوری از درد ها و رنج ها باعث میشه تا به مرگ بخندیم و زندگی را باز به آغوش بگیریم .یادمون نره هر یک از اجزای بدنمان هدیه ای است از طرف خدای مهر بان برای اینکه به او بعنوان یار عزیز و دلسوز بیشتر بیندیشیم و قدر دان الطاف او باشیم .به امید زندگی و داشتن قلبی سالم و سرزنده جوان و شاداب...
بیا تا قدر زیبایی بدانیم
به زیبایی غم از دل ها برانیم
جعفر صابری
Saberi.jafar@gmail.com موضوعات مرتبط: سر مقاله [ پنجشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 17:45 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |