| دکترجعفر صابری بیوگرافی .معرفی آثار . سوابق . فعالیتها و دست نوشته ها  | ||
| 
 زنم منو می زنه! 
 باورش مشکله ولی به خدا خودش این جوری می گه، یه جورایی هم راست می گه. گرچه اسم هفته نامه همسر است و حق خانم ها وآقایونه که تمام مطالب را بخونن اما خواهش می کنم خانم ها این قسمت را نخونن، خواهش کردم.دیدی حتی علیرغم خواهش من شما به عنوان یک خانم متشخص داری می خونی!. همین نشان می دهد که این بنده خدا راست میگو ید و دیگر شما نمی توانید بگویید دروغ می گه همیشه مرد ها هستند که زنها را کتک می زنند! وقتی به صحبتهای این دوستم گوش می دادم دیدم کم راست نمی گو ید و بیشترش به واقعیت نزدیک است . مثلاً میگفت : تو بمیری حاجی جون من اصلاً اهل نوشتن حساب و کتاب خانه نیستم راستش اصلاً سراغ یخچال خانه نمی رم ببینم چی داریم یا چی نداریم هر چی بگن می گم چشم. پول بده، باشه. این رو بخر، چشم.بریم اینجا،بفر مائید و خلاصه از آن مرد ها که بگم چرا و چطور، نه بودم نه می خوام باشم، واسه اینکه می گم خدا اگه یه لقمه نون به ما میده صدقه سر همین زن و بچه است ما وسیله هستیم ،ما باید کار کنیم یک لقمه نان حلال برای خانواده بیاوریم . خوب شکر خدا یه چیزایی هم هست، ما هم مثل بقیه مردم یه زندگی سالم و درست و درمون داریم، زیاد نداریم اما شکر،داریم . تن سالم و سقفی بالای سر،همینا جای شکر داره.نه اینکه خدای نا خواسته بگم زن و بچه ام پر توقع و اهل اسراف هستند،نه خدایش این طوری نیست و نبوده، اما چیزهایی که من را رنج می ده شاید خیلی ساده تر و خنده دار تر از این حرفها به نظر برسه.راستش این که میگن مردا همون پسر بچه های کوچکی هستند که بزرگ شدن، درسته،من هنوزهمون پسر بچه کوچک هستم که دل دارم و احساس،من ازدواج کردم و شریک زندگی انتخاب کردم تا در سختی و گرفتاری با هم باشیم،نه اینکه از خانه باباش بیاد خانه من،بچه دار بشیم و اون آشپزی و بچه داری کنه،من کار کنم و پول در بیارم و بخوریم ،گرچه ،این هم خودش قسمتی از زندگیه، اما همه زندگی نیست، عشق و دوستی ،شراکت و با هم بودن پس کجاست ؟؟ من صبح میرم دنبال یه لقمه نون حلال و وقتی میام به دورازآن چه به سرم آمده حرفها وبحثها وکارهای بیرون از خانه ،توقع دارم اهل خانه هم منتظرم باشن، شاید بگی من پر توقع هستم،من قبول دارم کار خانه هم سخته،من در طول روز و در مسیر زنانی را می بینم که مانند همسرمن درخیاباناز فروشگاه و میادین تره بار خرید می کنن و احساس می کنم همسر من هم مثل آنها با چه سختی خرید می کند،می آورد ،آماده می کند و در اختیار ما قرار می دهد .ولی آیا واقعاً زندگی همین است؟ ما درست شدیم که اینطوری زندگی کنیم؟ پس عشق و محبت و دوست داشتن چه؟؟؟ من که در خانه حرف می زنم زنم می گه خوبه دیگه منت سرمون می زاری و ول می کنه میره، با این کارش منو خورد می کنه،من نمی تونم و نمی خوام داد وبیداد کنم و چیزی بگم از اینکه محیط آرام خانه برای بچه ها تبدیل به جهنم بشه می ترسم ولی اون متوجه گذشته های من نیست. من مجبورم تو خودم بریزم،من حتی نمی تونم قهر کنم،چرا که برای بچه ها بدآموزی داره،ولی اون راحت کم محلی می کنه، حتی نمیاد جلو بچه ها بگه ببخشید، کوتاه نمیاد و کوچکترین فرد خانه رو می فرسته دنبال من که بگو بابات بیاد شام! این یعنی حقیر کردن من، زدن من به عنوان یه مرد،مردی که بیرون از خانه برای خودش شخصیت داره،غیرت داره،غرور داره. صبح هم صبحانه ای،ای چی بگم، میزاره جلوم و برای خالی نبودن غریزه یه چیزی مثل سلام هم زیر لب می گه ... من باید هی تو خودم بریزم . بچه ام رو جلوچشمم میزنه،فحش میده،ولی من نمی تونم چیزی بگم،میترسم بد تر بشه،هی کوتاه میام. یه روز که تو خونه می مونم کاری می کنه که از بودنم ناراحت بشم و بزنم بیرون که حرص نخورم. می دونی من از اون مردها نیستم که برم برای خودم خرید کنم،غذا بیرون بخورم و بریز و بپاش کنم، من حتی یه سیب هم بیرون از خانه و به دور از خانواده ام نمی خورم ،ما خانوادگی این طوری بودیم،خدا رحمت کندپدر بزرگم هم این طوری بود چه رسد به پدرم.ولی یه وقتایی تو طول روز چشمام سیاهی میره ،هوس یه میوه، یه تکه نان و خلاصه حتی یه شکلات می کنم ،اما اگه هم شکلات تو یه اداره می بینم بر میدارم برای بچه ام،من این طوری هستم .وقتی میرسم خانه کسی منتظر من نیست ،غذاشون رو سر وقت خوردن و دارن استراحت می کنن ،وقتی میرسم بعد از چند دقیقه میگن نهار خوردی؟ و یه چیزی مثل نهارمیزارن جلوم . به خودم می گم نمی شد یه لقمه نان یا یه سیب تو کیفم میزاشتن و نشان می دادن که برای من هم اهمیت قاعل هستند؟ چطور وقتی پول می خوان نمی گن از کجا یا چطوری؟ اما می خوان . به خودم می گم پولم خوبه خودم بدم! زندگی من این طوریه و من بخاطر بچه هام نمی تونم کاری کنم،حرفی بزنم، اینه که میگم زنم منو می زنه . زدن فقط کشیدن کمربند و کتک زدن نیست، اینه که وقتی فامیلت میان خونه رفتاری از خودش نشون میده که تو حرص می خوری ،رفته بشقاب وقاشق آنچنانی خریده ،ولی وقتی مهمون داریم ظروفی را میآورد پای سفره یا جلو مهمان که آدم خجالت میکشه . حرف بزنی جلو مهمان بده، نزنی آبروت رفته،خوردت کرده، من این طوری از زنم کتک می خورم . از مسائل جنسی و زنا شوئی که دیگه نه بگو و نه بپرس. از پوشش و لباس پوشیدن هممسرم در خانه هم چیزی نمی گم چون روم نمی شه یه جورایی ت... سر بالاست! من چیزی برای گفتن در خصوص این برادرم ندارم ونمی دانم چه بگو یم که بد اخلاقی و بد آموزی نداشته باشد فقط می گویم خواهرم اگر تو هم این گونه رفتار می کنی کمی بیندیش! همینقدر بگم که این طوری میشه که اون طوری میشه! جعفر صابری 
  [ پنجشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۰ ]  [ 20:10 ]  [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]  ما می توانیم: یکی بود یکی نبود سالها پیش ملتی بود که شادو خوش و خندون زندگی می کردن، شاه داشتن،ملکه داشتن،باغ داشتن، بوستان داشتن،بیشتر روزا هم جشن داشتن ،همه چی بود، ارزونی- خوشی تا اندازه ای بود که همه دنیا مونده بودن که اینا کین؟ چرا اینقدر شادن؟ آدمای این ولایت هر جا که میرفتن همه با تعجب بهشون نگاه می کردن و خیلی بهشون احترام می گذاشتن ، خلاصه هر چی از این ملت بگم کم گفتم... خلاصه کلام این بود که ملت و مملکت مثل یه ساعت کار می کرد و همه چیز درست درست بود .اما این ساعت یه اشکال داشت آن هم این بود که قرار نبود زنگ بیدار باش بزنه ، قرار بود فقط تیک تاک کار کنه، به جلو بره و همین. یه روز یه باباای صداش درومد، زود ساکتش کردن ،اما فقط اون بابا صداش در نیامده بود، راستش خیلی ها صداشون درآمده بود، خیلی ها ... خیلی ها هم سالها بود که صداشون در آمده بود اما برده بودنشون یه جایی که صداشون را دیگران نشنون.صدا ها این نبود که چرا ما شادیم؟ چرا ما داریم؟ چرا ما خوشیم؟ واسه این بود که خدا کوش؟ انسانیت کوش؟ معرفت کوش؟ کجاست غیرت؟ کجاست همت؟ کجاست شجاعت؟ چیشد که زنو بچه های ما اینطوری شدن؟ چرا دنیا باید همه چیزمارو ببره؟ وبه جاش به ما احترام بزاره، چرا بچه روستا مثل بچه شهر زندگی نمی کنه؟ چرا ما نباید خودمون پزشک داشته باشیم؟ و به جاش دکتر بنگالی زن و بچه مارو ببینه، چرا ما نباید خودمون تو زمینهامون بکاریم؟ و بجاش میوه از این کشور و آن کشور بیاریم. صدای یکی که مثل خود مردم بود ،از دل مردم گفت: ما می تونیم . و دیگه نشد جلوی صدا را بگیرن، همه بودن ،همه، هیچ کس نبود که با این صدا ها یکی نشه، حالا دیگه همه ساعتاشون را کوک می کردن تا سر یه ساعت زنگ بزنه و با هم بیان تو خیابون و کوچه و همگی فریاد بزنن، شاه و ملکه و خیلی های دیگه فهمیدن که کار خوبی نکردن، گفتن ببخشید، اما درد ملت زیاد بود ،آخه اونایی که خوش بودن فکر نمی کردن بابت این خوشی ها چه خصارتی را زدن، اونایی که شاد بودن نمی دونستن چه آدمهایی سالها ناشاد بودن ! این شد که دولت شرمنده خیلی ها بود، تصمیم گرفته شده بود، باید ملت به حقشون میرسیدن، و رسیدن... ملتی که به همه ملتها و ارزش هاشون احترام میزاره و این را نه امروز بلکه سالهاست در تاریخش هم نشان داده. اولش جنگ شد، جوونای این ملت رو که خیلی هاشون از اولین صداهای انقلاب بودن، تیکه تیکه کردن، بعد شروع کردن به خراب کردن همه چیز.خوب آنها هم آدمای خودشون را داشتن، کم نبودن کسایی که خیلی چیزها بدست آورده بودن و با ید نگرش می داشتن. اما ملت وایسادن،سیلی خوردن، رنج کشیدن اما وایسادن. هنوز هم وایسادن.بمب گذاشتن، کشتن، غارت کردن اما باز وایسادن. توهین کردن، تحریم کردن اما باز وایسادن. زنو بچه هاشونو کشتن ولی باز وایسادن و گفتن باز وای میستیم.تو دنیا گفتن اینا آدمای بدی هستن، کوچیکشون کردن، از شمال یه سری، از جنوب یه سری دیگه دستهاشونو دراز کردن و حق ملت را به ناحق گرفتن. خیلی ها که از اول با ملت بودن پشت به ملت کردن و رفتن، خیلی ها هم موندن و شروع به نا سازگاری کردن، ملت مونده بود با این بچه هاش چه بکنه. اما همه امید وار بودن تا چشمای دنیا باز بشه و با ور کنه که بابا این ملت هم حقی داره، حقوقی داره، خوب دوست نداره باج بده، احترام الکی و دروغکی را نمی خواد، می خواد خودش باشه.اما دنیا می خواست کمر این ملت رو بشکونه، از آب گرفته تا نون رو ازش دریغ می کرد، بچه های در غر بت این ملت یا باید به ساز اونا می رقصیدن و یا خوار و کوچیک به وطن بر میگشتن. تو وطن هم اگه کاری می کردن کارستون درخونه شون خونشونو میریختن، جلوی چشم زنو بچه شون! اما باز ملت وایسادن هنوز خیلی ها یادشون بود که یه روز یکی گفت ما می تونیم ، و تونستیم خیلی کارا بکنیم.قیمت زیادی هم پر داختیم اما نشون دادیم که ما می تونیم.اونا فکر می کردن ملت فقط تو چند شهر بزرگه، اما نمی دونستن که این ملت نه تنها تو تمام این دیار بلکه هزارها سال ریشه تو تاریخ داره، بچه هاش ذاتاً باغیرتن، مادر زاد به کسی باج نمی دن، زیر بار زور نمی رن، هر کی مرد بود، بود، هر کی نا مرد بود همین ملت شاخشو میشکونن و جلوی پاش میندازن، فرق نمی کنه کی باشه و از کجا باشه،مادراش نه برای از دست دادن فرزند بلکه برای بدست آوردن وطن اشک می ریزن، جووناش ساعتاشونو رو زنگ بیدار باش گذاشتن و بیداربیدار هستن، راستش اصلاً خواب ندارن، درست همون موقع که همه چی آروم آرومه، مثل زمون شاه و ملکه ،صداشون در میاد ، صدای شعور و درک، صدای غیرت و همت . دنیا از کار این ملت سر در نمی آره ،مونده اگه ناراضی هستن پس چرا اینجوری هستن، پس چرا هستن! دنیا نمی دونه این ملت فرد نیست، جداً یک ملت هست، ملتی که شعور داره، می فهمه، درک داره، می دونه چی درسته و چی نادرسته، می دونه کی دوسته، کی دشمن،سالهاست آبادی های ما رنگ آبادانی را دیده، جاده دیده، برق دیده، پزشک ایرانی دیده، میوه ایرانی خورده، نان دست رنج خودش رو خورده، آره خیلی ها هم نادرویشی کردن و به پیکر این ملت زخم زدن، اما این زخمها خوب شده، حتی دیگه آثاری از وجودش هم نیست، آره یه سری از این زخمها هم خب هنوز مونده، خوب می شه، باید خوب بشه، همین جوونا خوبش می کنن، همت می کنن، غیرت نشون می دن، مملکت رو آباد تر می کنن، دل مادراشو شاد می کنن، اشکاشونو پاک می کنن و به دنیا نشون می دن که می شه خورشید شد وتابید، میشه ستاره بود و تو دل شب نور داد .میشه غیرت داشت و باج نداد، بالا خره دنیا هم باور می کنه چیزی که داره انکار میکنه.آره ما وایسادیم هر کی نمی تونه بره ، هر کی نمی خواد بره ، این جا، همین جا که من تو و ما وایسادیم مال ماست ،هیچ جای دنیا مثل اینجا حق ما نیست و مال ما نیست، اگه قراره کاری کنیم خودمون باید کنیم، پس می کنیم، با علم و دانشو شعور و درک و معرفت و غیرت نشون می دیم که ما وایسادیم ! واسه این که شما هم باورتون بشه می گیم و می نویسیم که : 
  [ پنجشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۰ ]  [ 20:9 ]  [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]  | ||
| [ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] | ||