| دکترجعفر صابری بیوگرافی .معرفی آثار . سوابق . فعالیتها و دست نوشته ها  | ||
|    [ پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۰ ]  [ 21:24 ]  [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]  لباس عید سال بعد گوشه لحاف را کنار زدم در روشنایی نور چراغ علاءالدین مادرم داشت با تکه پارچه ای ور می رفت و کمی و دودش راهم یواش بیرون می داد امان از وقتی که پدرم تو فکر بود، آن موقع خیلی زود جوش می آورد ولی بیشتر برای ما جوش می آورد تا برای مادرم وقتی ناراحت می شه همه را کتک می زد پدرم آدم خوبی است یعنی دست خودش نیست وقتی زیاد فکر می کنه این جوری می شه.بیشتر وقتهایی که پدرم عصبانی است اول مهر و شب عید است من از ماه مهر و شب عید خوشم نمی آید آخه این موقعها اخلاق پدرم عوض می شود زود داد می زند با همه دعوا دارد... نمی دانم شاید برای این است که مجبور ما را نانوا کند... یا شاید هم چیز دیگری هر سال اول مهر یا نزدیک عید ملدرم نخ و سوزنش را از سر شب دم دستکش می گذارد وقتی ما می خوابیم از پشت پرده یا زیر میز سماور یک بقچه را در می آورد و هی می دوزد بعدش هم که کارش تمام می شود بقچه را ور می دارد می برد و جایی قایم می کند .وقتی مادرم دارد چیزی را می دوزد پدرم کنارش می نشیند و سیگار می کشد و حرص می خورد .من و برادر و خواهرم اگر بیدار باشیم از ترس پدرم خودمان رابه خواب می زنیم.پدرم مرا دوست دارد .من می دانم آنروز از اتوبوس دو طبقه پیاده شدیم و توی باب همایون راه افتادیم دم یک فروشگاه ایستاد و بعد گفت:(حسن خیلی دلم می خواهد از این کاپشنا بخرم.) من که از آن کاپشنها خوشم آمده بود گفتم(بابا برام بخرش .)بعد او گفت:(می خرم حتما برات می خرم )ولی نخرید.در عوض چند روز بعد چیزی برایم آورد که نه کت بود ونه کاپشن.گفت که چشمشو گرفته ،برای حمید کوچک بود تن من کرد برای من هم بزرگ بود.تازه آستیناش بلند بود. یقه اش هم پاره بود خودشم یک خورده گشاد بود.ولی مادرم گفت:(زمستان است،روی لباس هم گرمه و هم قشنگه شاید مادرم باز داشت چیزی برای شب عید ما سر هم کرد. من چه قدر از عید بدم می آید. همه می خواهند لباس های نو بپوشند بعد بیان بیرون و پزبدهند قمپزدرکنند. پارسال حمید از اول تا آخر عید بیرون نیامد. می گفت:(درس دارم )ولی دروغ می گفت من می دانم برای چی با ما برای عید دیدنی نمی آمد برای این که آن شلوار خاکستری که می گفت خریده و مادرم کوتاهش کرده بود تا حمید بپوشد مال هاشم پسر عباس آقا بود . راستش من هم باورم نمی شد آخه پدرم می گفت:از گمرک خریده ولی هاشم جلو عزیز، امیر و رضا تمام نشانی هایش را داد. حتی انجایی را که سوخته بود . علامتها درست بود . بچه ها همه حرفهای هاشم را باور کردند حمید بیچاره خیلی خجالت کشید. برای همین دوتایی آمدیم بهخونه . حلا دوباره عید داره میاد ، من نمی دانم رفتن زمستان و آمدن بهار چرا باید برای ما انقدر ناراحتی بیاورد ؟ کاشکی عید نبود. اگر عید نبود همین لباسها که پدرم آورده خوب بود دیگه ! البته عید هم مثل تمام روزهای خداست برای من و حمید فرقی دره، اما آبجی بیچاره ام.. دلم به حالش می سوزد تمام دخترهای هم سن و سالش لباسهای قشنگ تنشان می کنند . ولی عیبی ندارد . من تابستان سال دیگه بیشتر کار می کنم و برای عیدش یک لباس قشنگ می خرم . از امسال که گذشت تا سال دیگر خدا بزرگ است. این نوشته را در سال ۱۳۶۵ نوشتم و برای اولین بار در سال ۱۳۷۰ در روزنامه اطلاعات در صفحه اندیشه به چاپ رسید و بعد در مجله جوانان در پاکستان و بعد در یک مجله انگلیسی زبان در هند. سه سال بعد..اما نام اصلی این اثر که من نوشته بودم چقدر از عید بدم میآید بود!  [ پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۰ ]  [ 21:10 ]  [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]  
 با نام خدا ۱۱۱۵۵-۳۹۸۱ کاظم آقا اولین پستچی محله ما بود که من می شناختمش . دوچر خه داشت و دوچرخه اش هم یه زنگ بزرگ رو دسته اش بود و تنها زنگ دوچرخه ای بود که ما به اندازه زنگ تفریح و زنگ آخر مدرسه مون دوست داشتیم . بخصوص اینکه بیشتر وقتها برای ما نامه از کیهان بچه ها و یا روزنامه اطلاعات می آورد . همیشه داخل پاکت یه عکس هم بود و ما کلی عکس جمع کرده بودیم. شبهای عید هم رسم بود عیدی پست چی را باید کنار می گذاشتیم و با بقیه عیدی ها فرق داشت چرا که یک سال باهاش کار داشتیم . اما بعد ها دوچر خه موتور شد و یه وقتی نامه رسون هم خبرای خوب نمی آورد . تلگراف هم از همین راه به دست ما می رسید . خوب تو محل همه تلفن نداشتند . یکی دو نفری بودند که تلفن داشتند . مثلاً بقال محل حتماً یه گوشی داشت و همه ی محل تلفن او را داشتند . البته حمام های محله هم بودند که تلفن داشتند . اما بقالی ها خیلی بهتر بود . اون روزها کمتر کسی صندوق پستی داشت و بیشتر نامه ها میومد در خونه ولی ما که یواش یواش بزرگ شده بودیم ترجیح دادیم برای خودمون یه صندوق پستی کرایه کنیم . اولش میدون امام خمینی( ره) یا همان توب خانه ،درست در نیم طبقه اول ساختمان پست که امروز موزه شده صندوق کرایه کردم و بعد صندوقهای شخصی رفت زیر زمین . و چند سال بعد هم رفت در خیابان اکباتان .پست منطقه 11 . یادش بخیر خیلی ها را می شناختم که باز نشسته شدند از آقای .سید علی کتائی گرفته تاامروز محمد پور اسماعیلی اما همیشه لذت دیدن نامه در صندوق پستی چیزی بوده و هست که با هیچ چیز عوض نمی کنم . حتی ایمیلی از یک دوست . راستش ما ها که کار هنری انجام می دهیم خوب می دونیم لذت کار تاتر هزار بار بیشتر از سینما است و پست هم همین طور است یه حال دیگه ای داره نامه بوی خوبی داره بوی دوست داشتن بوی محبت بوی رفاقت و هنوز هم که نامه ای به دست ما می رسه اول بوش می کنیم . دست خودمون نیست . شاید نشه مانیتور را بغل کرد و ایمیل رو بوسید اما نامه را چرا! تازشم هنوز هیچ شعری برای ایمیل نساختند ولی برای نامه کلی شعر خوندند و حتی نامه رسون ..مثلاً نامه رسان نامه ی من دیر شد کودک دلبند فلک پیر شد... یا هنوزم نامه و نامه رسون برای شعرا جذابه و براش شعر می گن و ترانه سرایی می کنند . اصلاً بچه های پست یه حال و هوای دیگه ای دارند. شاید بهتر بود این نوشته را درست در روز بیست اردیبهشت ماه سال بعد می نوشتیم که بیست سال از باز کردن صندوق پستی ما می گذرد ویا در روز 17 مهر ماه که روز جهانی پست هست می نوشتیم . اما دلیل این کار که این آخرین سر مقاله سال 1390 را با نشانی صندوق پستی به اتمام رساندیم این بود که بگیم هنوز خیلی ها چشم انتظار هستند. آدمهایی که منتظر رسیدن نامه رسون هستند . تا خبر خوشی براشون بیاره بخصوص در این ایام که عمو نوروز هم نامه بهار به دست داره میاد، میاد تا با لبخندش شادی را برای ما بیاره ،میاد تا بچه هایی که منتظر بابا هاشون هستند خبری از بابا به دستشون برسه میاد تا کادوی شب عید را براشون بیاره این روز ها خیلی ها منتظر نامه رسان هستند گرچه بیشتر نامه رسان ها حالا بایه وانت زرد می آیند، اما هنوز بسته های پستی همون بوی خوب دوستی را می دهد . بسته هایی که یه وقتهایی توش لباس و خوراکی شب عید هست. کاری که حتی اگه سرعت اینترنت به صد هزار هم برسه نمی تونه انجام بده و هیچ ایمیلی نمی تونه پاکت شب عید را به دست ما برسونه. ما به سراغ قدیمی ترین دوستان خودمان در اداره پست منطقه 11 رفتیم و با تصویری و آوردن نام آنها مراتب قدردانی و تشکر خودمان را اعلام کردیم. آقایان : مر حوم پرویز شکور – محمد پور اسماعیلی- وئسی – محمد رضا محمد- محمد کاکاوند- محمد نجات رحیمی – مصطفی اصفهانی – ناصر محمدی- مرحوم عباس زهره طلب- فرحبخش محمود طلایه- مصطفی فرحزادی- عباس عسگری-احمد ندمه-مر حوم مصطفی جعفری جورابی –حسن علیپور فاروقی- احمد قره قوزلو- داوود فلاحپور- علی طالبی- سید علی کتائیان- عباس نظری- محمد یوسف زاده- مرتضی رفیعی- کیومرث قاضی زاده- جعفر زاده- تاج آبادی- ابراهیم گلباری- محمد عابد- فرهمند شکاری- سید حسن سجادی- جلیل چابک- علی کریمی- صادق حیدری- ترابی – کریم عابدینی- اصغر رجبی- الیاسی- مر حوم ابراهیمی- پوراسماعیل – مرتضی رضائی – محمد تار زاده – محمد علی حجبر مقدم- محمود علیخانی و شهید عزیز علیرضا محرابی خانمها: کار آمد- موسوی- نراقی- چوپان –قاضی میر سعید- بابائی- خدمتی- کاوه- خوششتراش – حاجی ابراهیم- از مدیریت محترم اداره پست منطقه 11 جناب آقای مهندس علی اکبر هادوی نیز تقدیر و تشکر ویژه ای به عمل می آوریم. 
 بیایید با هم در این روزهای پایانی سال 1390 برای زنده نگه داشتن یاد نامه نامه ای به یک دوست بنویسیم . باشد که با این کارمان یاد دوستی هایمان را زنده نگه داریم ، حتی اگر کاغذی بی تمبر و پاکت به کار بریم! پاکت بی تمبرو تاریخ نامه ی بی اسم و امضا ء کوچه ی دلواپسیها برسه بدست بابا با سلام خدمت بابا عرض کنم که غربت ما آن قدام بد نیست که میگن راضیم الحمدلله یادمون دادن که اینجا زندگی رو سخت نگیریم از غم ویرونی تو روزی صد دفعه نمیریم یادمون دادن که یاد سوختن خونه نیافتیم خواب بود هرچی که دیدیم باد بود هرچی شنفتیم راستی چند وقته که رفتم بی غم وغزل سرکار روزگارم هی بدک نیست شکر غربت گرمه بازار قلم و دفتر شعرام توی گنجه کنج دیوار عکس سهراب روی طاقچه غزلش گوشه ی انبار جعفر صابری عیدتان مبارک  [ پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۰ ]  [ 21:9 ]  [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]  سرمقاله 263 کرامت ایرانی ! اسمش احمد بود ما همه می دانستیم که پدرش فوت کرده و مادرش با کار در منازل مخارج زندگی آنها را فراهم می نماید . اما خود احمد بسیار پسر درس خوان و نمونه ای بود مودب و با وقار، خانه ما هم می آمد و هم بازی من بود . مر حوم پدرم هم احمد را خیلی دوست داشت و به او احمد آقا می گفت و برخلاف دیگر دوستانم همیشه با او خوش و بش می کرد . آن روز صبح معاون مدرسه آمد سر کلاس و اسم چند نفر را خواند از جمله احمد را که بروند دفتر ولی احمد نرفت . من که پرسیدم چرا ، نمی گفت : در این ایام به ما کت و شلوار می دهند مادرم می گوید تو نمی خواهی بگذار کسانی که نیاز مند ترند بگیرند! کرامت و بزرگی احمد همیشه یادم است گر چه بیش از سی سال از آن روز ها می گذرد. دوستی می گفت : چند سالی قبل از انقلاب بود که برای سفر به استان خوزستان رفتم ،بازرس کشوری بودم و به همین دلیل استان داری شرایط بخصوص و ویژه ای را برایم فراهم نموده بود و همه چیز در حد عالی بود . شنیده بودم که بعلت مرزی بودن این شهر اجناس لوکس و خارجی به قیمت مناسبی ارائه می شود به همین دلیل برای خرید به بازار شهر سری زدم اتفاقاً خرید خوبی هم از یک مغازه انجام دادم و لی پس از تسویه حساب رو به مغازه دار به شوخی گفتم . برادر نکند مارا با این کت و شلوار و کراوات دیدی گرانتر از دیگران اجناست را با ما حساب کردی ! من در این شهر غریبم و مسافر هستم! مغازه دار تمام پول هایم را به من پس داد و گفت: باور کن این اجناس از نیم بها هم کمتر حساب شده این را در شهر خودت خواهی دانست ما با تمام مشریانمان این گونه حساب می کنیم . اما چون گفتی مسافر و غریب هستی تمام اجناس هدیه ما به شما و باید شب هم مهمان ما در منزل باشی تا از مهمان نوازی ما هم بی نصیب نمانی و علی الرغم اصرار من او چنان شوخی مرا جدی گرفت که هنوز سالهاست شرمنده کرامت انسانی و مهمان نوازی ایرانی او هستم. سر ور عزیز و ارجمند استاد فر زانه حضرت حجت الاسلام ولمسلمین حاج حسین اشرفی اصفهانی فرزند چهارمین شهید محراب که نماینده ولی فقیه و امام جماعت مسجد سید الشهدا چهاراه تهران پارس است می باشد ، نیز که چندی پیش افتخار دیدار و گفتگوی با او نصیب ما شد به مناسبت فرارسیدن ایام نوروز باستانی از نیاز نیاز مندان و کرامت انسانی برایمان گفت . او در این خصوص اشاره می کرد که نکند خدای ناخواسته با نا دانی باعث بی آبرویی انسانی شویم . او ازنحوه کمک رسانی خیرین به نیازمندان برایمان فرمودند و از اینکه حتی نیازمندانی از نقاط دور برای حل مشکلاتشان به آنجا می روند . دل نگرانی ایشان از این بود که نکند خدای ناخواسته مردم نسبت به حال یکدیگر بی تفاوت بشوند بویژه در این ایام و روزها که همه نیازمندان با آبرو دست به سوی خدا دارند . وی شخصاً به این گونه امور رسیدگی می کرد و از احوال فرد فرد نیازمندان پرس و جو می نمود الحق که فرزند چنان مرد بزرگواری باید هم این گونه باشد . عزیزی که از موضوع مقاله ما مطلع شده بود برایمان از روز های دور می گفت که خانواده همسر برادرش به منزلشان آمده بودند .او می گفت چون برادر بزرگ تر بود دیر تر ازدواج کرده بود و برای رسیدگی به امور برادران و خواهرانش ناچار بود کار کند . شبی که اقوام تازه برادر ش به منزل انها آمده بودند وی برای خرید یک شانه تخم مرغ راهی شده بود تنها دارای منزلشان ده تومان پول بود و یک راست به مغازه بقال محله که مردی با خدا و خداشناس در ظاهر بود رفته و وقتی پول یک شانه تخم مرغ را داده بود مرد با خدا گفته بود این نرخ روز است نه این وقت شب و در این ساعت از شب نرخش پانزده تومان است . این دوست می گفت تخم مرغ را زمین گذاشتم و برگشتم به طرف خانه چون مغازه دار گفت تخم مرغ باشد برو خانه بقیه پول را بیاور . می گفت در مسیر به این فکر می کردم که مردی با این خداپرستی که همیشه صف اول نماز مسجدمان است چرا! ناگهان به درب مغازه قهوه خانه محله رسیدم که شخصی لاابالی و بی خیال در ظاهر بود به سراغش رفتم و گفتم برادر به اندازه ده تومان به من تخم مرغ بده . مرد گفت نیمرو می خوای یا آب پز ؟ گفتم : نه برادر برای ما مهمان آمده و تمام دارایی ما همین ده تومان است اگر می شود می برم خانه خودمان درست می کنیم . با شنیدن این حرف مرد برخواست سه دست دیزی و تمام مخلفاتش به همراه یک شانه تخم مرغ به اضافه ده نان برشته داد دست من و گفت : خیر پیش . متعجب گفتم برادر من پول ندارم . مرد برفراشته گفت : کی از تو پول خواست مهمان حبیب خداست و تو هم همسایه ما برو به سلامت . روزها و سالها گذشت و او یک ریال بابت ان شب از من نگرفت کرامت و انسانیت او همواره مرا شرمسار خود نموده است. چندی پیش در خصوص یاری رساندن به افراد نیاز مند که همواره سازمان هلا ل احمر پیشگام بوده خدمت مسئول داوطلبان این سازمان در استان تهران بودیم و از دغدغه های ایشان نیز احترام به همنوع بود . چراکه بی شک این شایسته نیست که یک نیسان یا اتو مبیل پر از مواد و یا بسته های هدیه درب خانه ای بایستد و در صورت نبودن اهل خانه از همسایه ها سئوال شود که آنها کجا هستند و یا اگر بودند هدایا را در مقابل چشم همسایه ها به آنها بدهند و یا حتی رسید هم بگیرند . با عنایت به اینکه در دین اسلا م نیز به احترام به انسان ها اشاراتی شده و احادیث زیادی هم داریم .که حتی برای نمونه اگر خواستید کمکی به شخصی نمایید دست تان را پاین بگیرید تا آن شخص خودش از دست شما هدیه را بردارد و آبرو داری کنید او هم برای این کار خودش حرکتی کرده باشد . سالهاست که در این ایام خیرینی به مدارس سر میزنند . و گاه باز لباس شب عید می دهند و یا اینکه کارتی را می دهند تا نیاز مندان به همراه خانواده به فروشگاه و یا مغازه ای بروند تا وسیله و لباس خود را تحویل بگیرند . بی شک این روش بهتری است بخصوص اگر این کارت را ولی بچه خودش بگیرد چرا که وقتی برای گرفتن لباس و یا هدیه میرود کودکان می اندیشند ولی خودشان آن ها را خریداری کرده و نکته تربیتی و شخصیتی در این کار هست . گر چه متاسفانه من دیده ام که والدینی حتی این کارت ها را می فروشند و صرف مواد مخدر می کنند. داستان کرامت انسانی و دست گیری از نیاز مندان داستانی است که همواره ادامه دارد و طبق آیه صریح قرآن در سوره یاسین این آزمایشی است برای من و تو که انسانیم. عید شما پیشا پیش مبارک جعفر صابری  [ جمعه دوازدهم اسفند ۱۳۹۰ ]  [ 21:52 ]  [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]  					
چند مطلب از کتاب نامه ها نوشته جعفر صابری چاپ ۱۳۷۷ 
 بنام خداوند بخشنده و مهربان سلام؛سلامي به گرمي تمام آشنائيها و به حرارت نور خورشيد و به لذت ديدن يك دوست قديمي كه سالها كه سالها از او بي خبر بوده اي . مدتها بود در انتظار نامه اي از تو بودم ، تا آنكه ديدم در انتظار بودن ارزشي ندارد بايد دست به كار شوم برايت نامه نوشتم و تمام نامه هايي را كه داشتم و نامه هايي كه نوشته بودم را زير و رو كردم فقط به خاطر آنكه بتوانم نامه هايم را در قالب يك نامه برايت بفرستم و تو بخواني ،و بداني كه دوست داشتن سخت نيست . حالا ديگر تمبرها هم نقش حروف يك ماشين است و چه بگويم. نامه ها : براي تو در واقع يك بهانه است كه دست به قلم شوي ويك نامه براي خودت و خلوت خودت . ميداني چه مي گويم ،اين روزها چقدر با خودت خلوت كرده اي و چقدر درد دلهايت را گوش مي كني .نامه ها يادت مي آورد كه بايد بنويسي و به خودت هم فكر كني به دور و برت هم نگاه كني و خوب نگاه كني نامه ها ،نامه هاي نوشته شده در خلوت آدمهائي است كه به خودت و به ديگران فكر مي كردند نامه ها را خوب بخوان و نامه هايت را از اين پس به ياد آنچه از نامه ها در ذهن داري بنويس .ساده روشن و.... اين نامه ها از جعفر صابري-مريم يار محمدي – مسعود امامي – علي بيگي – ببرك احساس مي باشد و اميدوارم كه در آينده نزديك نامه هايي از شما هم به دست ما برسد و به اميدآن روز............................ ادامه مطلب  [ جمعه دوازدهم اسفند ۱۳۹۰ ]  [ 21:50 ]  [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]  | ||
| [ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] | ||