|
دکترجعفر صابری بیوگرافی .معرفی آثار . سوابق . فعالیتها و دست نوشته ها
| ||
|
با آنکه انتقام از دشمن حرام نیست
در عفو لذتی است که در انتقام نیست
ششم بهمن سالگرد تخریب و غارت تمام موجودیت مؤسسه فر هنگی هنری آموزشی انتشاراتی و مطبوعاتی آشتی است که در سال 1387 صورت گرفت .همیشه دوستان زیادی به من به جهت دلداری، سخنانی را می گویند که نکند دلم بگیرد از جمله این سخنان نوشته زیر است اما راستش من خودم این گونه خود و دیگران را دلگرم می نمایم... واین نوشته را در آغازین روزهای سال جدید میلادی تقدیم شما خوبان می نمایم امید وارم کمی حس و حال ما را داشته باشید ...ولی قبل از آن چند نوشته از دوستان عزیزم را هم می آورم :
زندگی حکمت اوست
زندگی دفتری از حادثه هاست
چند برگی را تو ورق میزنی و مابقی را قسمت ...
همه را ببخشید
آنهایی موفقاند و از زندگیشان لذت میبرند که روحی بزرگ، غنی و آزاد دارند.
هر گونه وابستگی ذهنی، جسمی و روحی به كوچك شدن انسانها میانجامد. شما به هر شكلی كه به چیزی وابسته باشید یعنی خود را بدون آن كامل حس نمیكنید. حتی این كه شما هدفدار هستید و به دنبال اهداف خود میروید، نباید در شما این احساس را ایجاد كند كه زندگی بدون رسیدن به هدف شما، برایتان كاملاً غیر ممكن است. این كه میگویند آرزوهای بزرگ، انسان را خرد میكند، بخاطر آن است كه وابستگی فراوانی ایجاد میكند.
همان قدر مشتاق و علاقه مند به اهداف خود باشید و برای رسیدن به آنها تلاش كنید كه آمادگی رها كردنشان را دارید.
یكی از مهمترین چیزهایی كه وابستگی ذهنی و عاطفی ایجاد میكند و مانع غنی شدن و آزادی روح میشود، نبخشیدن دیگران است. آنها كه نفرتی به دل دارند و كسی یا موضوعی یا خود را نبخشیدهاند و یا خاطره تلخی را از ذهن خود دورنمی كنند، روح خود را اسیر كردهاند.
بخشش لطفی است به خود، نه به دیگران.
هر كسی و به هر شكلی به شما بدی كرده است، او را ببخشید. اگر او لایق بخشیدن نیست، شما شایسته رها شدن هستید.
ما با نبخشیدن، افراد را در ذهن خود زندانی کرده، با فکر به او، بزرگش میکنیم و انرژی خود را بیهوده هدر میدهیم، در حالی که زندانیهای ذهنمان حتی خبر نداشته و ممکن است با خیالی آرام در خانه خود در حال استراحت باشند و ما در حال میگرن گرفتن!
به جای آن كه به آزار روح خود و بیتوجهی نسبت به خود، مشغول شوید و نهال اعتماد بنفس خود را بخشكانید، او را ببخشایید و رها كنید و حتی در حقش دعای خیر كنید تا روح شما بزرگ و غنی شود؛ خود را نیز ببخشایید.
این موضوع در مورد خودتان هم صدق میکند. اگر كار خطا یا گناهی مرتكب شدهاید نگویید كه هرگز خود را نمیبخشم. نبخشودن خود، یعنی صدها بار آن اشتباه را در ذهن تكرار كردن و صدها بار احساس گناه را در ذهن، تشدید نمودن و این یعنی كشتن خود به دست خود به فجیحترین شكل ممكن ! فكر نكنید كه نبخشودن خود، نوعی مجازات است، این فقط و فقط خودشكنی است و بس. بجای این طور مجازات كردن خود، سعی كنیدگذشته خود را با روحی آزاد كه تنها با بخشودن به دست میآورید، جبران كنید. آنچه محكوم و بد است، رفتار بد است نه انسان. انسان، بالفطره خوب است و پاك. روح الهی در او جریان دارد، حالا اگر اشتباهی كرد، باید توبه کند و تصمیم بگیرد تا خطایش را جبران کرده و دیگر آن را تکرار نکند.
از همین روزهای آغازین سال شروع کنید، بخشودن را تمرین كنید و دیگران را ببخشایید و روح خود را رها كنید. برای رهایی از احساس گناه و بخشیدن دیگران روی یك كاغذ بارها بنویسید. همه را بخشیدم حتی او را كه ...، خود را هم بخشیدم و رها شدم. خود و دیگران را كاملاً بخشیدم و چقدر آزاد و رها هستم. سبك شدم. خداوند حتماً مرا میبخشاید. ارادتمند: جعفر صابری
[ یکشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۲ ] [ 13:47 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
جعفر صابری
چرا آب تو تلمبه س؟
چرا گوشت کوب قلمبه س؟
بچه چقدر حرف می زنی ! بسه دیگه مخمو خوردی! خسته شدم از بس پرسیدی چرا آب تو تلمبه س ؟چرا گوشت کوب قلمبه س؟
بله اگه امروز شما با بچتون حرف نزدید دیروز بزرگترهاتون با شما این طوری حرف زدن ! درسته ؟ بی شک شما سعی دارید که مثل بزرگترهای دیروز این طور با بچه ها حرف نزنید ولی جداً گاهی آدم در مقابل سئوالهای جور واجور بچه ها کم میاره ،تازه این مال وقتی بود که ماهواره و اینترنت و حتی هفت هشت تا کانال تلویزیونی نداشتیم حالا که هر کدام این برنامه ها صد تا سوال تو ذهن بچه های ما بوجود میاره. بچه که بودیم سوال که می کردیم اولش خوب بود ولی وقتی چند تا سوال می پرسیدیم داد و بیداد والدین و یا معلم در میامد که چقدر سوال می پرسی و اگه نمی گفتن خفه شو...می گفتن بچه با این سئوالات یه روزی سرت رو به باد می دی! خود همین بزرگ ترین سئوال بود که برای چی باید به جرم سئوال پرسیدن آدم سرشو به باد بده؟ خیلی از معلمها یا اساتید دانشگاه وقتی دانش آموز و یا دانشجو سوال پشت سر هم می پرسه با یه نگاه تحقیر آمیزی جواب میدن خیلی ها شون اصلاً جواب نمی دن و یا میگن سوالها باشه آخر زنگ و غالباً یادشون میره و یا وقت پاسخ گفتن ندارند.در طول تمام مدت تدریسم از ابتدایی تا دانشگاه سعی می کردم حتی زمان امتحانات پاسخگوی سئوال بچه ها باشم چرا که یه دنیا سئوال هنوز تو سرم بود که هر روز باید دنبال جوابش می گشتم تازه سئوالهای بچه ها هم بودند که می پرسیدند .بعضی از همکارها میگفتن خودت رو خسته نکن ولی همیشه پیدا کردن پاسخ درست و قانع کننده تنها راه کاری بود که آرامم می کرد و باعث می شد از شغلم راضی باشم تا اینکه فهمیدم گاهی وقتها نباید پاسخی بدم و سکوت باید کنم... این همان وقتی بود که دوستانم می گفتند این حرفها و پاسخ ها بالاخره سرت رو به باد میده... مانده بودم که این چه جرمیه که اگه سئوال کنی سرت را به باد می دی و اگه پاسخ بدی باز هم سرت رو از دست می دی... همیشه چشمهای منتظر جواب را میشه دید وقتی کنار دستیت سئوال میکنه و تو میدونی جوابش چیه اما سکوت می کنی و دور میشه به خودت میگی اصلاً به من چه که جواب بدم چرا آنهایی که باید پاسخگو باشند نیستند!اما وقتی خوب فکر می کنیم می بینیم تمام پیشرفت انسانها از همین پرسش ها صورت گرفته خوشبختانه یکی از مهمترین ارکان دین اسلام براساس همین پرسش و پاسخ ها بنا شده و حتی در پذیرش دین هم اساسش رسیدن به پاسخ درست است و علمای اعظم و مراجع محترم وظیفه پاسخگویی به این موارد دینی را بر عهده دارند که خود همین مسئله نشان می دهد می توان سئوال کرد و نباید از پاسخ گریزان بود.
اینکه سئوالی شود نه تنها بد نیست بلکه می تواند بستری برای سازندگی و پیشرفت را هم فراهم بیاورد .اما نحوه پرسش و طرح سئوال هم می بایستی اخلاقی و بدور از هر گونه ایجاد تشنج و شک به جامعه باشد .بی شک ارباب جراید و رسانه های عمومی بهترین سئوال کنندگان می توانند باشند که اگر در مسیر درستی هدایت شوند می توانند به توسعه و پیشرفت همه جانبه کشور کمک نماید، و چه بسا افرادی که متصدی امور هستند از ترس نداشتن پاسخ درست در مقابل تخلفاتشان هرگز دست به خلافی هم نزنند و بدانند که همواره در مقابل عمل های درست یا نادرستشان باید پاسخ گو باشند گاهی وقت ها می توان مسائل ریز و یا درشت را قبل از رسیدن به جایگاه قضا در قالب پرسش و پاسخ های مطبوعاتی و رسانه ای به نتیجه مطلوب رساند .رسانه در جوامع پیشرفته می تواند دوشا دوش قوه های مجریه و قضائیه و حتی مقننه با ارائه طرح ها و مطرح نمودن پرسش ها نقش بسزایی داشته باشد با توجه به نقش رسانه و بخصوص مطبوعات بعنوان اتاق های فکر و گفت و گو میتوان کار های بزرگی را به سرانجام رساند و مطبوعات بعنوان رکن چهارم کشور شناخته شوند ، این مهم خوشبختانه سالهاست توسط مدیران محترم کشور مورد توجه قرار گرفته و به اهمیت رسانه توجه شده است .امید است کودکان و نوجوانان و جوانان ما که در زیر بار بارش اطلاعات درست و غلطی قرار گرفته اند پاسخ هایی به درستی و فراخور حال از منابع داخلی دریافت نمایند چرا که نسل آینده ساز ایران اسلامی عزیزمان ایشان هستند. ارادتمند
جعفر صابری [ پنجشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۲ ] [ 23:5 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
آغاز سال ۲۰۱۴ مبارک
من که مامان ندارم!
بیا جلو ببینم تو کی میخوای درست بشی چرا از بقیه یاد نمی گیری ببین همه مشقاشونو چقدر خوش خط نوشتن مگه من ننوشتم که تو خونه بهت املاً بگن چرا کتابتو جلد نکردی این چه وضعیه بگو فردا مادرت بیاد مدرسه...در مقابل تمام این حرفها سرش پائین بود و سکوت کرده بود نمی دونست چی بگه ! بگه پدرش کارگره و در عسلویه کار می کنه و مادرش دو ساله که طلاق گرفته رفته شوهر کرده و مادر بزرگش هم که سواد نداره و در خانه کسی نیست که به او املا بگه ...
گاهی وقتها پاسخ سئوالات که برای ما خیلی ساده است برای بعضی ها بقدری مشکله که نمی شه بیان کرد .گاهی وقتها آسمون بالای سر بعضی ها برعکس آسمون سر ما ،آبی آبی نیست که نیست بلکه یا سیاه سیاهه یا طوفانی و بارانی!
گاهی وقتها به این سادگی که من و تو فکر میکنیم نمی شه راه اشک را باز کرد و زد زیر گریه و بغض را از درد سکوتش نجات داد .گاهی وقتها بعضی کارها که برای ما مثل آب خوردنه برای بعضی ها خیلی مشکله .گاهی وقتها خرج کردن بعضی ها با ما خیلی فرق میکنه اونا باید یه جوری خرج کننند که تا آخر برج براشون یه چیزی بمونه...گاهی وقتها همین کفشای واکس نزده و از ریخت و رو رفته بعضی ها چند تا شب عید را رد کرده و هنوز هم باید صاحبش رو حالا حالا ها بکشه...
آره گوشت یخ زده بو میده و سنگدان مرغ ارزش غذایی لازم را نداره اما وقتی با گوشت چرخش کنی یه جورایی مزه همون گوشت را میده!
آنتن ماهواره که قطع میشه فرقی نمیکنه چقدر ولی باید وصل بشه به هر قیمتی که شده !ست مداد رنگی بچت دوتا از مداداش گم شده دیگه به درد نمی خوره باید تازه بخری ...میدونی یه مداد قرمز و یه پاکن و یه تراش قیمتش دو هزار تومانه ... و خیلی ها فکر خریدن حتی همین یه مدادهستند!
کم نیستند آنهایی که برنج را یک یا دو کیلویی میخرند آن هم اروگوئه یا ارزونترین نوعش رو...زندگی ها سخت شده بالاخره بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گو هرند .
می دونستید یه پاکت سیگار که بیست نخ سیگار توش هست کم کمش پنج هزارتومانه! و میشه باهاش تو همین گرونی چهار روز شیر خرید وداد دست نیازمندش تا بنوشه نه مثل تو دودش کنه بره تو آسمون .آره میشه آسمون خیلی ها رو که سیاهه مثل آسمون خودمون آبی کنیم بجای اینکه با دود خاکستریش کنیم.آره داداش خیلی مشتی هستی ،خیلی مردی که سیگار میکشی ؟خیلی بزرگ شدی ؟
گاهی وقتها لازم نیست بایستیم تا بشنویم که چینی وجود یکی مثل خودمون بشکنه و بگه من که مامان ندارم!
و خیلی چیزهای دیگه که تا وقتی خوب بهش توجه نکنی ،نمی تونی بفهمی. لازم نیست حتماً مثل آنها بشی کافیه کمی دقت کنی ...چند سال پیش یکی از دانشجویان رشته سینما برای پایان نامه اش آمد سراغم که استاد یه سوژه بهم معرفی کن تا برم برای پایان نامه ام بسازم...دست کردم تو جیبم و یه بلیط اتوبوس واحد بهش دادم خندید و گفت آقا ما رو گرفتی ؟ بلیط را تو جیبم گذاشتم و گفتم نه تو باید پیاده بری !گفت کجا ؟گفتم از انقلاب تا آزادی و یا انقلاب تا امام حسین فرقی نمی کنه فقط راه بیفت برو قدم بزن و خوب ببین چیزهایی که بیشتر از بیست ساله ندیدی ببین مردم چطوری زندگی می کنن ببین آدمها چطور با هم حرف می زنن ببین اونی که تو ماشین نشسته به موتور سوار چطور نگاه میکنه خوب ببین مادری که دست بچش رو گرفته چطور با سرعت از جلو میوه فروشی و یا اسباب بازی فروشی رد میشه نمی دونم برو و فقط راه برو...خیلی چیزها را پیدا می کنی که هر کدومش می تونه یه پایان نامه باشه !
مخلصیم
جعفر صابری
دلت که
میلرزید
[ پنجشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۲ ] [ 23:3 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
جعفر صابری:در سالن سازمان سینمای وزارت فر هنگ و ارشاد اسلامی در حال مطرح نمودن مشکلات آموزشگاها و مراکز سینمایی کشور و راه کار های درست برای حل آن آذر ماه ۱۳۹۲عکس :بیتا یحیی [ یکشنبه هشتم دی ۱۳۹۲ ] [ 0:37 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
نمایش نامه ثارچه را تقدیم می کنم به شما عزیزان این نمایش نامه نوشته من در سال ۱۳۶۵ بود و در سال ۱۳۷۶ اجراء شد...
نمایشنامه
ثارچه
نویسنده :جعفر صابری
صحنه تئاتر:
ثارچه در جنگلی است که صدای آب و صدای بلبلها و قناریها و گنجشکها می آید ،نوری از بالا به وسط می تابد و راوی یک کبوتر سفید است با نوکی کوچک و عینکی به چشم و عصایی بدست در وسط صحنه زیر نور می ایستد بعد از آهنگ معرفی و آهنگ متن راوی از حالت سکون در آمده و می گوید:
راوی : کوچولوها سلام ،بزرگترها سلام من کبوتر نامه بر این جنگل بودم بله این جنگل! حالا می خوام براتون قصه ای از قصه های این جنگل سرسبز را تعریف کنم . اما ..اما قصه ما چند قهرمان داره بچه ها یک وقت فکر نکنید قصه ما راست راستی قصه اس !بلکه یک داستان واقعی از جنگل ثارهاست .. بله جنگل ثارها !
بعد زیر درخت میرود و در حالی که او می رود آهنگی که تئاتر بخورد پخش می شود سپس...
روای : آره عزیزانم سالها پیش در جنگل سرسبز ثارها .. ثارچه ای بود که خیلی دوست داشت همه ثارها بهش احترام بگذارن ثارچه با تمام حیوانات جنگل دلش می خواست دوست باشه اما راه درست و اصلی این کار را نمی دانست یک روز صبح زود موقع خروس خوان که هنوز ستاره سپید نرفته بود و جنگل ثارها را روشن نکرده بود ثارچه بیدار شد و از لونه پدرش خارج شد ......بله همین جا!
(آرام آرام و پاورچین ثارچه کوچکی با پیراهن سیاه و منقاری کوچک به زیر درخت آمد و با خود گفت...)
ثارچه : آخی تا حالا که کسی متوجه آمدن من نشده خدا کنه همه کارها اینطوری پیش بره،پس چرا عمو کلاغ نیومد نکنه ...؟
(صدای بال زدن کلاغ به گوش می رسد و کلاغ آرام بسراغ ثارچه آمد)
ثارچه:سلام عمو کلاغ
کلاغ:علیک السلام ثارچه خوب کوچولو چه زود آمدی
ثارچه :مگه میشه یک کار مهمی باشه و من دیر بیام من وظیفه شناسم!
کلاغ: خوب حالا واقعا دوست داری برای عقاب کار کنی؟
ثارچه:آرزومه
کلاغ:چرا آرزوته ؟
ثارچه: چون که بتونم یک ثار معروف و سرشناس بشم و همه به من احترام بذارن
کلاغ: حالا عقاب به تو قول مردانه داده که تورا سرشناس کنه؟
ثارچه: بله پس من الکی دلمو خوش کردم
کلاغ: پس تکلیف اون ثار اخراجی چی میشه؟
ثارچه: کی همون ثار شاه را می گی ؟
کلاغ : آره همون ثارشاه اون چه کار می شه؟
ثارچه:عقاب گفت بعد از اینکه گلوی ثار بزرگ را پاره کرد و خونشو خورد ثارشاه رو به جای ثار بزرگ میذاره یعنی جای قبلی خودش .
کلاغ:آفرین به عقاب آفرین. آخ یعنی میشه منم یک روز با همین چنگالم گلوی جغد دانا را بگیرم . چشماشو از کاسه در بیارم .راستی راجع به موش زیرک چه چیزی گفت؟
ثارچه:بله میگفت بالاخره این( زنجیری که به پا دارد نشان می دهد) که به چنگالم زده باز می کنم و آن روز خدا به داد موش زیرک برسه
کلاغ : ساکت انگار صدای یک پرنده می یاد تو چیزی می بینی؟
ثارچه: آره دیگه هوا روشن شده انگار خفاش خون آشامه
(نور کاملا زیاد میشه راوی به پشت درخت رفت و خفاش خون آشام آرام به روی زمین می نشیند )
ثارچه: سلام خفاش خان
خفاش: سلام از ماست... چیه کلاغ جواب سلام نمیدی؟
کلاغ: من با خفاش ها میانه خوبی ندارم مخصوصاً اگر خون آشام هم باشند !
خفاش: خوب بهتره بحثهای خودمانی را کنار بگذاریم .ثارچه!
ثارچه:بله
خفاش: اینجا از هر نظر دل جنگله و امنه .
کلاغ: ثارچه مطمئنی اصلاً من که تا قبل از ورود خفاش خان خیالم جمع بود .
خفاش: منظورت رو نمی فهمم؟
ثارچه: توروخدا کوتاه بیاین اگر عقاب بفهمه برای هر دوتون بد میشه
(همه ساکت می شوند راوی از پشت درخت بیرون می آید همه در یک حالتند ایستاده سکوت می نمایند)
روای: خوب دوستان واجب شد که کمی درباره این شیطانها حرف بزنیم بله این کلاغ از وقتی که ثار بزرگ به رهبری و همسایگی کلاغ در آمد آن همش قارقار می کنه ولی این خفاش خون آشام از اسمش معلومه خیلی پرنده بدیه جای مشخصی نداره هر جا دوست داشته باشه و از هر حیوون خوشش بیاد حیونرو می کشه و لونشو می گیره آره دوستان خوب حالا بریم بقیه داستان رو ببینیم
(راوی به پشت درخت بر می گرده و پرندگان بحالت آزاد در می آیند)
ثارچه : خفاش به نظر تو من می تونم یک ثار معروف بشم .
خفاش : البته تو و امثال تو اگر بتوانید خدمتگذار خوبی باشن به همه جا می رسند مگه نه کلاغ (به کلاغ نگاه معنا داری می اندازد به نشانه تأیید...)
کلاغ: (متوجه منظور خفاش می شود و )شکی نیست مثلاً من خیلی ها رو می شناسم که از صفر شروع کردن ،حالا خیلی معروف شدن!
خفاش:ساکت انگار یک پرنده ای داره می یاد اینجا !
(جغدی آرام بطرف پرنده ها می آید)
جغد: به به جمعتون جمعه دوستاتون فقط یکیتون کمه
خفاش: منظورت چیه؟ جغد پیر!
جغد:هیچی سلام کردن گناه داره
کلاغ:خوب سلامت کردی برو
جغد: (نگاه معنا داری به ثارچه می اندازد)به به ثارچه تو هم اینجایی !ثارچه عزیز خجالت نکش بیا جلو تا قشنگ چشماتو نگاه کنم .
ثارچه:چرا من که خجالت نمی کشم.
جغد:ای وای یعنی تو از کار زشتی که می کنی خجالت نمی کشی ؟
کلاغ:چه کار زشتی زود؟ برگرد و گرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی!
جغد: اگه با رفتن من کارها درست میشه من رفتم ولی ثارچه عزیز از این ها دور شو!
خفاش:مگه نشنیدی کلاغ چی گفت!
جغد:چرا باشه من رفتم ولی یادتون باشه مخصوصاً تو ثارچه با اجازه .
(جغد پرواز می کند و می رود )
خفاش:دوستان بهتره ما هم برویم.
کلاغ:پس جناب عقاب چی اگر یک وقت آمد و ما نبودیم؟
خفاش:من آماده ام .بهش می گم حالا بهتره بریم راستی ثارچه به کسی چیزی نگی ها !
ثارچه : نه خیالت جمع باشه.
کلاغ: پس من رفتم خفاش بیا تا بریم.
خفاش:بریم...
(هر دو از صحنه خارج مشوند ) ثارچه گوشه ای می نشیند و راوی از پشت درخت بیرون می آید )
راوی:خوب تا دیدید که این گروه قصد دارن کاری بر علیه ثار بزرگ و جنگل ثارها بکنند ولی بچه ها این کارها خیلی طول میکشه که نمیشه حرفشو زد باید دید برم پشت درخت مخفی بشم تا ببینم دیگه چی میشه .
(چند ثار داخل صحنه می شوند)
ثار پدر: ثارچه ثارچه کجاست بچم
ثاربزرگ: فکر نکنم اینجا باشه اگر بود صدای شما را می شنید
ثار یک:ثار بزرگ اگر اشتباه نکنم چند تا پرنده ای اینجا بوده !
ثار بزرگ: درسته یک پرنده اینجا بوده می ترسم بلایی سر ثارچه بیاد
ثار پدر: نگاه کنید ثارچه اینجاس مثل اینکه خواب
ثار یک: بیدارش کنید تا بریم ثارها منتظر ما هستن
ثار پدر : بله مخصوصا مادر ثارچه
(بعد ثار پدر به طرف ثارچه می رود و او را بیدار می کند)
ثارچه:سلام پدر سلام ثار بزرگ سلام به همگی
ثار پدر : چه سلامی پسر چرا بی خبر از خانه خارج شدی
ثارچه : حق با شماست من بدکاری کردم قول می دم دیگه از این کارها نکنم
ثار بزرگ: خوب همین که فهمیدی کار اشتباهی کردی خیلی خوبه ،خوب بریم دوستان برویم منتظرمون هستند.
(همه از صحنه خارج می شوند راوی بیرون می آید )
راوی : آخه چرا باید بعضی ها دروغ بگن مثلا همین ثارچه برای اینکه معروف بشه چه کارهایی که نمی کند و شاید هم باز کارهای دیگری بکنه که بهتره بریم ببینیم
(آرام به پشت درخت می رود و بعد از چند دقیقه جغد و موش وارد می شوند )
موش: پس کوش کجا رفتن؟
جغد: موش زیرک مثل اینکه اونا ازتو زیرک تر بودن و رفتن
جغد:بله اگه مطمئن نبودم که به من جغد دانا نمی گفتن
موش: ولی مثل اینکه ایندفعه از دستمون فرار کرد
جغد: گوش کن انگار صدای حرف زدن چند پرنده می آید.
موش: راست میگی
جغد:بریم
(هر دو به پشت سنگی بزرگ می روند صدای عقاب و ثارشاه و خفاش بگوش می رسد وارد می شوند)
عقاب :خوب پس کوشن
ثارشاه:کی چی کوش قربان
عقاب:خوب احمق ثارچه ثارچه کوشش
خفاش قربانت گردم فکر کنم همین جاها باشه اگر هم نیست حتما رفته
عقاب: رفته غلط کرده کار اشتباهی کرده کجا رفته
خفاش: والا قربان من و کلاغ که خواستیم بیایم خدمت شما ثارچه همینجا بود.
عقاب :بیا انوقت توقع داره من بهش مقام و منصب بدم.
ثارشاه: قربان همش بخاطر بی کفایتی کلاغ و خفاش، ثارچه خیلی جوانه با کوچکترین حرف امکان داره همه را لو بده
عقاب:ثارچه ،ها ها ها نه اون ،چشماشو مقام و منصب گرفته عقلشو برده
خفاش:قربان حق با ثارشاست ،ما گناهکار هستیم هر کاری شما بگوئید در حق ما ،ما دم در نمی آوریم.
عقاب : آفرین همش به نوکری تو اعتماد داشتم می دونستم که خوب کار می کنی آفرین بارک الله اما راجب کلاغ باید بگم اگرچه خیلی خودخواه است اما در صداقت و سادگیش شکی نیست .
ثارشاه : قربانت گردم یک فکر اساسی برای عملیات بگوئید
عقاب:در همین فکر هستم
خفاش:قربان، اسمش رو بزاریم عملیات خون آشام .
ثارشاه: بهتره بزاریم بازگشت ،چطوره
عقاب: نه اسم عملیات را ثارشاه می زاریم
خفاش: چی ثارشاه
ثارشاه :نفهمیدم قربان چرا؟
عقاب : حسن این کار زیاده هاها ها ...
کلاغ به آرامی کنار آنها می آید
کلاغ: سلام قربانت گردم
عقاب: چرا انقدر دیر کردی
کلاغ:داشتم صحنه عملیات را بازدید می کردم
عقاب: کسی متوجه تو نشد
کلاغ: خیر قربان من قالب پنیری به دهان گرفته بودم که کسی متوجه من نشه
همه فکر می کردن جای خالی برای خوردن پنیر لازم داشتم
عقاب: آفرین ای سپاه پرنده ها ها ها ....
خفاش : می خندد
کلاغ: می خندد
ثارشاه: می خندد
عقاب: اما راجع به عملیات، ما عملیات را بنام ثارچه نامگذاری کردیم
کلاغ: بله قربان عملیات ثارچه
عقاب: بله عملیات ثارچه این کار دلیل زیادی داره تو .. تو بگو خفاش
خفاش:فکر کنم علتش این باشه که تاریخ به ما امیدوار بشه و هر کاری ما خواستیم بکنه
عقاب: یکی شم همین حالا تو ثارشاه بگو
ثارشاه : ببینم علتش این نیست که می خواهید که ثارچه را با همین شاد کنید و او را معروفش کنید و بعد از عملیات به او مقامی ندید.
عقاب: آفرین یکی هم همین الان تو بگو کلاغ
کلاغ قربانت گردم من مغرورم قوه تعقل من ا زاین محیط خارجه
عقاب: ای بدبخت پس عقلت را جمع کن تا بهت بگم همون طور که ثارشاه و خفاش گفتن حسن این کار زیاد ولی مهم تو نیتش این که تمام پرنده ها به ثارچه به چشم یک خائن نگاه می کنن و بعد از پیروزی ما ،ثارچه را خودشان از روی ناراحتی می کشن
کلاغ: احسن آفرین درسته قربان
خفاش: بنازم هوش شما رو
ثارشاه: همیشه بلند پرواز بودید قربان
عقاب:خواهش می کنم خجالتم ندید
خفاش: خوب قربان، وقت عملیات کی هست؟
عقاب: فردا در همینجا کار را شروع می کنیم
خفاش: به چه شکل
عقاب: ثارشاه و من به لانه ثار بزرگ حمله می کنیم و بعد از کشتنش ثارشاه محکومیت می رسه اما برای جلوگیری از هر خطری کلاغ از جنوب و غرب و شرق لانه ثارها را در زیر حملات خود قرار می دهد شما هم کمکش می کنید و در این راه از تمام دوستان کمک بگیرید.
کلاغ: چشم قربان خیالتون جمع باشه طوری حمله کنم که از شما زودتر به لانه ثار بزرگ برسم
عقاب: آفرین حالا زود متفرق بشوید تا کسی شما را نبیند.
همه متفرق می شوند و از صحنه خارج بشوند جغد و موش به داخل صحنه می آیند
موش: خوب دوست عزیزم می گی چکار کنیم
جغد: بهتره خودمون دست به کار بشیم و قال قضیه روبکنیم
موش: غیره ممکنه یک دست صدا نداره
جغد: پس با ثار بزرگ و ثارهای دیگر در میان بگذاریم
موش: حق با توست درست میگی خوب بریم
جغد : بریم
هر دو از صحنه بیرون می آیند و راوی بیرون می آید
راوی: خدا را شکر که جغد دانا و موش زیرک بودند و حالای دو نفر چکار باید بکنند بچه ها اصلا نترسید خیالتون جمع جمع باشه ولی مبارزه ثارها با عقاب دیدنیه بریم که اگه همه شما ساکت باشید با هم دیگه گوش می کنیم انگار صدای پا می آید برم قایم بشم
پشت درخت مخفی می شود دو تا ثار وارد میشوند
ثار 2: می گم ها دیدی ثارچه چی می گفت
ثار3: هر چی می خواست می زاشتی بگه از یک گوش بشنو و از گوش دیگه بیرون کن
ثار2: ببینم چرا ثارچه اینگونه تغییر کرده
ثار3: والا چی بگم قبلا اینطور نبود حالا چی می گفت
ثار2: چی می خواستی بگه همه را به شورش دعوت می کرد
ثار3: بر علیه کی ؟
ثار2: علیه ثار بزرگ
یک پرنده گنجشک وارد می شود می گوید
گنجشک: ثارها کجائید ثار بزرگ دستور داده تمام پرنده ها جمع بشن میاین بریم
ثار 2: کجا بریم
ثار3:هی رفیق چرا حرفای ثارچه زود اثر بزاره
ثار2:باشه بریم
همه از صحنه خارج می شوند راوی به داخل صحنه می آید
راوی : خوب دوستان بهتره تا روشن شدن هوا صبر کنیم آخه جنگل زود هوا تاریک میشه
نور کم و کمتر می شود صحنه تاریک می شود
راوی : اما خیلی هم هوا زود روشن تا یک چشم به هم بزنید فردا صبح روز خوبی هم منتظر بنشینید
راوی بیرون می رود و صحنه برای چند لحظه که فقط صدای حیوانات شب می اید خالی است نور کم کم زیاد می شود در صحنه چند ثار و پدر ثارچه ثار بزرگ و خود ثارچه و موش و جغد هستند
ثار بزرگ: دوستان در میان ما یک خائن است من شما راجمع کردم که درواقع حادثه مهم و همین قدر شناسایی این خائن در اطلاع باشید خوب من می خوام که خودش خودش را معرفی کنه
جغد: دوستان اگر چه من ثار نیستم اما یک پرنده هستم که آزادم و در محدوده زندگی شما زندگی می کنم و نسبت به تمام مشکلات شما هم حق به گردن دارم .
ثار بزرگ: دوستان اگر بفهمید من خائن هستم به شما خیانت می کنم شما چه می کنید
ثار 3: اولا غیر ممکن ولی اگه هم باشی می کشیمت .
ثار بزرگ: نه کار اشتباهی اما باید دلیل خیانت را بپرسید
موش: بله ثار بزرگ راست می گن باید دلیل بخواهیم بعد اگر قانع نشدیم هر کاری کنیم درسته
ثار بزرگ: خوب چرا خودت را معرفی نکردی
ثار 3: منظور شما اینه که خائن در میان ماست
جغد: بله دوستان خائن در میان شماست
ثار 3: خوب کیه
جغد اون باید خودش ،خودش را معرفی کنه
ثارچه یک قدم جلو می گذارد و شروع به گریه کردن می کند .
ثار بزرگ: خوب چرا گریه می کنی ؟
ثارچه: من بخدا پشیمونم پشیمون
پدر ثارچه: چی می گی بچه چرا پشیمونی
ثارچه: پدر ثار بزرگ همه چیز را می دونه جغد و موش هم همینطور ولی شما نمی دونید حقم دارید
پدر ثارچه: چیو نمیدونم چیو حق دارم
ثار بزرگ: خوب دوستان ثارچه به ما خیانت های زیادی کرده ولی حالا می گه پشیمونه حالا چکارش کنیم
پدر ثارچه : بکشیدش تیکه تیکه اش کنید
ثار3: راست میگه همه با هم همهمه می کنند
موش: خیر، این کار درست نیست باید بعد از فهمیدن تمام مسائل بکشیدش .چه فرقی بین جنگل ما و بیشه شیرهای درنده است.
ثار بزرگ: بله حق با موشه چون ثارچه خودش پشیمونه میبخشیمش اما به شرط اینکه به ما کمک کنه
ثارچه : نه منو بکشید من خائنم من شما ها رو لو دادم باید بمیرم
ثار بزرگ: ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست این مثالیه که آدمها می زنند .
جغد: بله ثارچه تو به ما کمک کن که امروز شر عقاب و دارو دسته اش رو بکنیم گناهات پاک میشه .
ثار بزرگ: خوب دوستان بهتره ما بریم به لونه ها مون و وقتی به ما حمله شود ما ضد حمله بکنیم و دشمنمون رو تا اینجا بکشیم اینجا قتلگاه عقابه
ثار پدر : من دیگه با این فرزند نابه کار راه نمی رم
ثار بزرگ: نه این حرفو نزن بهتره ثارچه اینجا باشه و با او نا همکاری کنه تا او نا فکر نکنن ثارچه با ماست وقتی عقاب و دارو دسته اش خواستند فرار کنن جای دیگه ثارچه اینجا نگه شون داره
گنجشکی وارد میشود
ثار بزرگ : گنجشگ توهمه خبرارو برای ما بیار که چی میشود
گنجشگ: چشم خیالتون راحت
ثار بزرگ: خوب دوستان بریم ولی ثارچه یادت نره بریم
همه از صحنه خارج می شوند و ثارچه به جلوی صحنه می آید
ثارچه : خدایا من دوست داشتم معروف بشم اما راه درست این کار را نمی دونستم خودت کمکم کن من چقدر به عقاب بگم اینجا بمون اون میفهمه منو می کشه خوب بکشه مگه من خونم از ثارای دیگه رنگین تره مگه نه من خودم کارو به چنگ عقاب و کلاغ و خفاش دادم حقمه
صدای خنده ثارشاه و عقاب و خفاش
عقاب: به ثارچه مهربان تو کجا اینجا کجا
ثارچه: سلام قربانت گردم آمدیم تا در غم تان شریک باشیم
عقاب: چه غمی منظورت چیه
ثارچه:منظورم اینه که شما ها باید همتون اینجا جمع بشین آنوقت کلاغ نباشه
عقاب: این چه ربطی داشت به غم
ثارچه: خوب قربان این غم نیست که یکی از ما همش کم هست
عقاب: ها ها ها ...ها .. ثارچه مهربان کلاغ در جمع ماست ولی در حال ماموریت
ثارچه: چطور
عقاب: او مشغول مبارزه با ثارهاست
ثارچه : چی شما حمله را شروع کردید؟
عقاب: چون تو نبودی به یاد تو نام تو را بر حمله گذاشتیم
ثارچه : به جلو صحنه می آید عقاب و بقیه حالت فیکس دارند ثارچه رو به جمعیت می گوید .
ثارچه : ای نابکار تو می خوای همه تقصیرها به گردن من بیفته
عقاب: چی داری فکر می کنی
ثارشاه: خوب دیگه ما کارمان با شما تموم شد
عقاب: ثارشاه برگرد برو کمک کلاغ
ثارشاه میرود عقاب به این طرف و آنطرف حرکت می کند گنجشک می آید و به پشت در ختی بر می گرده
خفاش: قربان حال چه بگویم
عقاب: تا حالا خوب بود ثارچه هم با ما شد
خفاش: قربان خودش آمد تو قتلگاهش
عقاب: وقتی ثارشاه آمد ترتیب ثارچه را بدید
خفاش : خیالتان راحت قربان خودم خونشو می مکم
عقاب: خوب برید یک وقت ثارچه می فهمه ما حرف می زنیم
خفاش: قربان بریم
عقاب: کجا
خفاش: به لانه ثار بزرگ
عقاب: راست می گی بریم
ثارچه: نه نه وایسید
عقاب : چرا برای چی
ثارچه : الان همه ثارها مسلح هستند دارن می جنگند اگه شما برید شمارو می کشند چون حاضرند
عقاب : ای موذی حق با توست در این فرصت بیاین دنبال موش بگردیم تا این تله را از پاهای من باز کنه
ثارچه : قربان اجازه بدید من خودم با ز کنم
عقاب: زود باش
ثارچه آرام آرام به طرف عقاب می رود و مشغول باز کردن تله می شود همه فیکس راوی بیرون می آید
راوی : دوستان کلاغ به لانه ثارها حمله کرد اما غصه نخورید ثار بزرگ پدر کلاغ را در آورد تک تک ثارها یکی یکی پر کلاغ را کندند کلاغ لخت لخت شد ثار شاه هم فرار کرد ولی ثارها به دنبال او به رهبری ثار بزرگ را ه افتادند .
گفت که ثار چه مشغول سرگرم کردن عقابه خوب بریم بریم قایم بشیم بقیه داستان را ببینیم و مخفی می شود . ثارشاه وارد می شود
ثارشاه : یالا فرار کنید .
عقاب : چی داری می گی احمق کجا فرار کنیم
ثارشاه : نمی دونم نمی دونم فقط فرار
عقاب: ده چی شد
ثارشاه : یک نفر گفته بود که ما می خوایم حمله کنیم او نا حاضر و آماده بودند بدبخت کلاغ تیکه تیکه شده رو به میز محاکمه کشیدند زود باشید
عقاب: ده همش تقصیر ثارچه است تو نگذاشتی ما بریم خوب حالا می کشمت
و بعد با چنگالش به گردن ثارچه کوچک می زنه و ثارچه را نقش زمین می کند
ثارشاه : فرار کنید قربان
عقاب : کجا باید فرار کنیم تو تو رو باید کشت بکش خفاش
خفاش به طرف ثارشاه می رود که تمام ثارها به رهبری ثار بزرگ و همراه با موش و جغد وارد صحنه می شوند همه دور عقاب و ثارشاه و جغد حلقه می زنند
ثار بزرگ : خوب تو ثارشاه برو برو این خائنه
ثارشاه : من من برم ها
ثار بزرگ بله تو سزای عملت را دیدی زود از جلو چشمام گمشو
ثارشاه بسرعت از صحنه خارج می شود
ثار بزرگ : اما تو و تو رو اول نو کر می کنیم تا ارباب ببینه و نتونه حرفی بزنه خوب چکارش کنیم.
موش : من یک قلاده برای خفاش آوردم که به دهانش بزند چون نمی تواند چیزی بخورد خودبه خود می میرد و ما دستهایمان آلوده به خون کثیفش نمی شود
بعد موش به جلو می رود و قلاده را به دهان خفاش می زند
ثاربزرگ : خوب تو هم دیگر برو برو
خفاش آرام آرام ازصحنه خارج می شود .
ثار بزرگ : خوب عقاب مگر ما تو را مجازات نکردیم مگر به پای تو قفل نزدیم که به خاک کسی حمله نکنی چرا با زهم شیطانی کردی
عقاب : من غلط کردم من بی جا کردم منو ببخشید ثار بزرگ توبه می کنم
ثارچه : توبه گرگ مرگ مگه نه جغد دانا
جغد دانا : بله من هم همین رو می گم بهتره همان طور که او ن حلقه محاصره را به ما تنگ کرد ما همه به او دنیا را تنگ کنیم
همه دور عقاب حلقه زدند و محاصره را تنگ و تنگ تر می کنند
عقاب من غلط کردم ..
همه یک دایره بزرگ می زنند و با هم در حالی که می خوانند . همگی
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر
اندرآنجاکه باطل امیراست
اندرآنجاکه حق سربه زیرست
راستی زندگی ناگواراست
مرگ بالاترین افتخارست
بازی ها
گنجشک : لیدا حکیمی
ثار بزرگ : حمید سلامت
پدر ثارچه : علی رضا کرمی
عقاب : آزاده محتشم
ثارشاه: رویا مقصصی
خفاش خون آشام : آیدین عزیزی
جغد دانا : سمیه محمدینی
موش زیرک: سحر یوسفی
کلاغ : محمود رستمی
راوی : افشین هزاری
ثار 1 و 2و 3 سپیده اما م نژاد – سپیده مرادی – سیمین اطیایی
[ یکشنبه یکم دی ۱۳۹۲ ] [ 15:35 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
|
||
| [ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] | ||