دکترجعفر صابری
بیوگرافی .معرفی آثار . سوابق . فعالیتها و دست نوشته ها 
لینک دوستان

به نام خدا

بسم الله ، توکلت  علی الله ، ولا حول ولا قوه الا  بالله

تیپ شناسی

 

بیشتر وقتها  زند گی و آینده ما بدلیل ندانستن ساده ترین موارد و روشهای زندگی و زنده بودن، نابود می شود ، اینکه ما برای خودمان وقت نمی گذاریم و دنبال  شناخت بهتر از نقاط ضعف و قدرتمان نمی رویم !

مغرورانه فکر میکنیم همه چیز را می دانیم و لازم نیست که با کسی مشورت کنیم  و گاه حتی  زحمت خواندن یک صفحه نوشته را هم به خود نمی دهیم !

اگر فقر ، گرفتار و یا به قول خودمان بد شانس هستیم ؛ مشکل از کائنات نیست ،دست خدا هم در کار نیست که مارا همیشه گرفتار و یا بد بخت نماید!

پس چه چیز باعث بدبختی من است؟

ساده است خود خود خودت!

 

همواره بشر از تاریکی  می ترسیده چرا که اطرافش را نمی دیده ؟ چرا هیچ نابینایی   با این که در تاریکی مطلق است نمی ترسد؟

چون او حس های دیگرش را به کار میگیرد و دنیای تاریکش را برای خودش روشن میکند او با سلاح دانایی مشکلاتش را خودش به راحتی و تنهایی مرتفع میکند!

ما باید بدانیم:

انسان توانمند، انسان نگران نیست،

انسان آگاه است!

پسر من به من می گوید :پدر تو مانند پدر های دیگر نیستی نتوانستی  مرا به آرزوهایم برسانی و...

مثال ساده ای هست که می گوید:

 اگر تو در یک خانواده فقیر بدنیا آمدی این تقصیر تو نبوده اما اگر فقیر از دنیا بروی بدون شک مقصر خودت بوده ای!

اولین شرط داشتن ثروت، داشتن عقل و شعور کافی است و این بدان معنا است که تو بدانی کی  هستی! و چه شخصیتی داری  و چطور باید برای خودت برنامه زندگی تعریف کنی و این بدون داشتن  اطلاعات کافی و درست غیر ممکن است . ما برای روشن کردن اطراف تاریکمان نیاز به روشنایی داریم و رو شنایی، بدون ابزار غیر ممکن است .یکی از مهمترین ابزار این کار، دانش  است که از شعور برخاسته میشود و اگر کسی شعورش را بکار نگیرد چه می شود به او گفت؟

بعضی از دانشمندان معتقد هستند که انسان از بدو تولدش مانند معدنی است که همه چیز را در خود دارد  به مرور زمان میرود داخل این معدن یا انباری میگردد و آنچه باید بیابد را می یابد و برخی دیگر میگویند: انسان مانند تخته ای نانوشته است که به مرور بر رویش نوشته ها شکل میگیر د با آموزش و یا دیدن و تجربه کردن ...

 فرض میکنیم هر دو ، درست است چون چه فر قی میکند ! مهم این است که بالاخره ما باید بفهمیم که می فهمیم و حاشا به حال شما که قدم به راه فهمیدن گذارده اید و می خواهید که بفهمید؛ چرا که از این پس دیگر در زندگی ، کار ، عشق و ... کمتر دچار چالش میشوید و بدون شک انسان موفقی خواهید شد.

 انشاءالله

این دانش را ازشناخت  شخصیت ساده و بسیار زیادی که شاید شما و یا نزدیکانتان دارند شروع میکنیم.

 

مرد آراس

 

رفیق باز ، بی حوصله ،  بی دقت ، بی خیال و...

مرد آراسی اهل دوستی و بیرون رفتن است ،بیشتر وقتش را دوست دارد با دوستان بگذراند ، به درس توجه ندارد و از ریاضی و حساب وکتاب متنفر است ،اگر بگویی این کار را نکند بدون شک باز و باز و باز همان کار را میکند ! طوری که آدم فکر میکند لجباز است.

 مرد آراسی اگر مغازه دار باشد و با دوستش برای نهار بیرون برود، شاید تا فردا درِ مغازه اش را باز نکند !

 اگر شب برای شام جایی رفت شب نشسنی شاید تا فردا صبح همانجا بماند و بعد از خوردن یک صبحانه مفصل به خانه خودش باز گردد.

 شور و هیجان عجیبی دارد  در همه کار نظر می دهد و ...

اما هیچ بر نامه ای برای آینده خود ندارد و شاید در سن 50 سالگی هم صاحب یک خانه و یا بیمه بیکاری نباشد. همیشه اطرافیانش بخصوص فرزندانش به او میگویند تو برای ما چه کردی ؟

اما همین مرد آراسی بشدت دیگران را دوست دارد و اگر دوستش از او بخواهد برایش کاری بکند از همه چیز میگذرد و به دنبال حل مشکل دوستش میرود ساعت ها از زندگی و کارش می گذرد و بدون هیچ چشم داشتی به حل مشکل دیگران تلاش میکند ، بسیار خوش برخورد و خوش کلام است ساعت ها آدم را سرگرم میکند و در سفر با  او  بی نهایت به آدم خوش میگذرد بخصوص هر چی بیشتر باشی بهتر است .

حریم خصوصی ندارد و راحت در خصوص مسائل زندگی و شخصیش صحبت میکند و چیزی به اسم حساب وکتاب و مدیریت مالی برایش تعریف نشده و هرچی در میاورد راحت یا خرج میکند و یا قرض میدهد که در گرفتنش هم همتی ندارد، کتاب خواندن برایش درد ناک است و به هیچ عنوان اهل مطالعه و علم و تئوری نیست ! بیشتر عاشق وقت گذرانی با رفیقانش است و تفریحش گردش  میباشد بیرون  از خانه وبا جمع رفقا حال میکند...

راحت به دیگران اعتماد می کند .

برای زنان جذاب هستند و نظرشان را جلب میکنند.

بکشیدش دروس تئوری را نمی آموزد و تمایلی هم به آموختنش ندارد اما برعکس ببرش در یک گارگاه و فقط توضیح بده این وسیله این طور ساخته میشود چند نمونه تکمیل تر و بادقت بالا تر از اصلش را برایت میسازد و تحویل میدهد .

این گونه افراد،  راحت  دوست پیدا میکنند و خیلی زود کاری را شروع میکنند و بدون مطالعه دست به کار میشوند مشارکت میکنند و اگر همان اول کار به حساب کتاب و نوشتن ریز مخارج اقدام شود با دلخوری کنار میکشند و میگویند در عالم رفاقت چه نیازی به حساب و کتاب و ما باید به هم اعتماد کنیم و بی خیال بابا کی حساب وکتاب خواسته... و فاجعه است اگر چند آدم آرسی با هم مشغول به یک کار شوند بدون شک  سر یک سال ورشکسته مالی خواهند شد و با دلخوری از هم جدا میشوند!

حالا اگر خود ما این تیپ شخصیت را داریم که کمی خود مان را شناختیم و اما اگر اطرافیانمان مثل همسرمان  یا فرزندمان این گونه است، یک قدم به شخصیت شناسی نزدیک شده ایم.

حالا کافیست یک بار دیگر نقاط ضعف و قدرت این تیپ شخصیت را  بررسی  کنیم و برای نمونه ببینیم که :

آیا این تیپ شخصیتی می تواند در دانشگاه رشته ریاضی و یا حسابداری بخواند؟

آیا این تیپ شخصیت می تواند مدیر مالی خوبی شود؟

آیا  میتوان مدیریت مالی زندگی و کاری  را به این گونه افراد سپرد؟

آیا  بهتر نیست  با توجه به  شیرین زبانی و خوش سخن بودن این گونه  افراد  مدیرت فروش و فروشندگی را به  او سپرد؟

با توجه به حس یاری رساندن و امداد گری او آیا بهتر نیست او یک مأمور آتش نشان شود؟

این گونه آدم ها برای مشاوره بسیار عالی هستندوخیلی خوب مشاوره میدهند و افراد را راهنمایی میکنند، اما خودشان  کلی عقب می مانند و برای نمونه به کسی که میخواهد کاری را شروع کند میگویند به فکر بعد باشد حتماً بیمه یادت نره خود را بیمه کن  ولی خودشان تا سالها به فکر خودشان نیستند و حتی بعد از پنجاه سالگی هم بیمه نیستند و هیچی ندارند!

این آدمها در جامعه رشد زیادی نمی کنند و مدیر و یا مسئولیت بزرگی به دست نمی گیرن چون اساساً به فکر رسیدن به  این گونه  جا ها  هم نیستند و دم را غنیمت می شمارند .

متأسفانه شخصیت این افراد بدلیل یاری رساندن به دیگران طوری است که اگر گیر نا رفیق بیفتند خیلی زود گرفتار میشوند و اعتیاد کمترین آنها است !

فرض کنید یک پسر بچه آرسی  داریم و بشدت متخصص در ریخت و پاش منزل است و رفته اتاق برادرش را به هم ریخته چه برخوردی باید با او کرد؟

باز که این اتاق را به هم ریختی تو کی آدم میشی بیا برو بیرون الاان داداشت می اد و...

یا بهتر است بگوئیم وای چکار کردی؟ بیا تا برادرت نیامده اتاقش را درست کنیم تو که میدونی اون چقدر روی وسایلش حساس است و بعد از تمیز کردن اتاق باریکلا آفرین من بهش میگم تو در  تمیز کردن اتاقش به من کمک کردی. میای پذیرایی را هم با سلیقه تو درست کنیم؟

 یا یک مرد آرسی : قرار است ما بعنوان همسرش از او و توانایی اش برای درست کردن کولر خانه مادرمان کمک بگیرم و آن نیروی فوق العاده را در خدمت خود داشته باشیم: به محض رسیدنش،

 سلام ببخشید اگر زنگ زدی تلفن اشغال بود ! بنده ی خدا مادرم بود در این گرمای تابستان کولر خانه اش خراب شده بود و میگفت: تورو خدا به همسرت بگو بیاد یه نگاه به کولر من بندازه  من به کی اعتماد کنم  بیارمش تو خونه ام، من یه پیرزن تنها ، کدام مرد غریبه را بیارم داخل که قابل اعتماد باشه ،تازه همسر تو ماشاءالله از همه بهتر این کارای فنی را بلد است!

بنده ی خدا مرد آرسی لباسش را در نمی آورد و میره منزل مادر زنش تا کولر و یا هر وسیله         دیگه ای را که خراب شده درست کنه و بعد از آنجا تماس میگیره که من همینجا پیش مادر  نهار می مونم!

زندگی چقدر شیرین میشه!حالا همین بنده ی خدا مرد آرسی بره خرید و برای نمونه گوشت میخرد، اگر بگویی این چیه پراز چربیه و همه اش استخونه مگه مجبوری و چرا این را خریدید و...من      نمی گویم چی میشه؛ خودتان فکرکنید متوجه میشوید. اما برعکس وای عزیزم دستت درد نکنه اون دفعه  از کجا گوشت خریده بودی خیلی  خوب بود همه اش رو چرخ کردم و قابل استفاده بود این دفعه فکر کنم بیشترش را باید بریزم دور حیف خدا را خوش نمی اد خیلی ها همین را هم ندارند  برکت خدا است و...

مدیریت زندگی دست ماست به شرط اینکه بدانیم خودمان چه شخصیتی داریم و یا طرف مقابلمان چگونه شخصیتی دارد.

یا فرض کنید یک پسر بچه آرسی داریم و درس نمیخونه هی میگیم بخون ، معلم میگه بخون و تو هیچی نمی شی ببین هم کلاسی هاتو ، بیشتر لج میکنه و بی خیال میشه اون لج نمی کنه داره کار خودش را میکنه روش یاد دادن به این بچه متفاوت هست. توحین و تحقیر کاری از پیش نمی بره !

 شما به یک جوان آرسی مبلغی میدهید تا یک  کاری کنه مثلاً مغازه اغذیه فروشی باز کنه  اتفاقاٌ پسر دوست خانوادگی شما هم همین کار را شروع کرده ولی بچه شما ورشکسته میشه و اون یکی موفق ! شما با ناراحتی میگین : تو چقدر بی لیاقتی، هم سرمایه ات بیشتر بود و هم جای مغازه ات ،چرا عرضه نداشتی موفق بشی؟ چرا پسر فلانی که رفت رشته حسابداری تونست یه حسابدار خوب بشه این هم کار گیرش آمد اما تو لیسانس هم گرفتی بیکاری؟

فاجعه است، مقایسه افراد با یکدیگر! ما باید افراد را با خودشان  مقایسه کنیم!

مدیریت زندگی دست ماست به شرط اینکه بدانیم خودمان چه شخصیتی داریم و یا طرف مقابلمان چگونه شخصیتی دارد.

  حالا بد نیست برویم سراغ شناخت یک شخصیت دیگر  یعنی زن های آتنایی !

بسیار دقیق و حساب گر ، دوست دارد هر چیزی سر جای خودش باشد و به حریم شخصیش         بی نهایت اهمیت میدهد .عاشق مطالعه است و همیشه به دنبال یاد گیری و علم و دانش میرود  سن و سال هم برایش معنی ندارد در هر سنی می خواهد یاد بگیرد و میرود که بیاموزد !

از کار هایی مثل خیاطی ،آشپزی و کارهای  خانه خوششان نمی آید ولی برای تدریس عالی هستند ، حتی همان آشپزی !

مشاغلی مثل پزشکی  را دوست دارند، چون علمی است و عاشق کتاب و مطالعه هستند و در کانالهای مختلف علمی عضو هستند و مدام اطلاعات علمی جذب میکنند.

از جمع زیاد خوشش نمی آید و بیشتر ترجیح میدهد با همسرش و نزدیکترین افراد ش تنها باشد و خیلی باهاش سخته با چند نفر دیگه به مسافرت بروند و وای اگر کسی دست به موبایلش بزنه و یا در کیفش را باز کنه !بیشتر در خودش میریزه و درون گرا هست ، دیر تر با آدمای اطرافش جوش میخورد و اهل عروسی و شادی و بیرون گشتن برای نمونه رفتن به خرید و از این کارا نیست ! اگه بره تو یه فروشگاه اول دنبال اتکت میگرده و اگر نباشه قیمت بیشتر جنس هارا از فروشنده  میپرسه و بدون شک چیزی نمیخره و میاد بیرون میگه اینا غیر قابل اعتماد هستند!

براش مهمه که همه چیز شفاف و دقیق و روشن باشه !

زندگیشون همیشه متوسط رو به بالا است و برای نمونه میگن یه ماشین صد میلونی بسه دیگه یه آپارتمان 150 متری بسه دیگه  یعنی برای خودشان یک حدی دارند و کمتر به  مسئولیت های بالا و مهم میرسند و به نوعی یک مرزی برای خودشان قائل میشوند و یک حدی برای خودشان دارند این در اتشان است.

اگه با یک مرد آشنا بشه خیلی با احتیاط برخورد میکنه  برای نمونه اگر طرف بخواد برساندش  سر کوه، میگه من پیاده میشم، کار دارم میخوام یه چیزی بخرم ... پیش خودش میکه چه معنا داره همین اول کاری طرف پلاک خانه مارا بلد بشه!

اگه ازش چند تا عکس بخواهی میگه بزار بیشتر با هم آشنا بشیم چشم عکس هم تقدم میکنم!

حالا  فرض کنیم یک مرد آرسی با آن شور و حال و هیجانات  عاشق یک زن آتنای شود! چه میشود!

شب به او میگوید با من ازدواج میکنی؟ زن میگوید بگذار کمی فکر کنم !

 صبح به زن زنگ می زند فکرات را کردی؟

 زن میگه: یک شب کمه

 مرد میگه :مگه میخوای چه کار کنی؟قرار یه بعله بگی دیگه!

حالا به هر دلیلی  ازدواج میکنند و مرد میره سراغ موبایل زنش، زن فریاد میزنه چه کار میکنی؟ مرد ،چیه، مگه چیزی توش داری و فاجعه !

یکی از دوستان با همسرش مشکل داشت و هردو بدون اینکه بدانند مشکل کار در نشناختن شخصیت  خود و طرف مقابلشان است بحث و دعوا داشتند که چرا مادر تو وقتی آمده بود خانه ما ،پا شد رفت در کابینت هارا باز کرد و بشقابها را آورد سر سفره؟ مرد هم میگفت حالا مگه چی شده آخه مگر مادر من خودش بشقاب نداره یا بشقاب ندیده هست، مگه تو، تو کابینت چی قایم کرده بودی که نباید بدون اجازه ات درش باز میشد و... زن یک کلمه میگفت تو نمی فهمی من چی میگم!

و من میگم هر دو شما نمی فهمید که من چی میگم!

بیشتر ما با عشق و  سختی یک زندگی را شروع میکنیم ولی به راحتی نابودش میکنیم چون         نمی خواهیم یاد بگیریم که باید بزرگ بشویم. ما به دنیا آمدیم که کامل بشویم یاد بگیریم و رشد کنیم به کمال برسیم ولی تلاش نمی کنیم .

مورد تحسین جنس مخالف هستند اما به عنوان همسر انتخاب نمی شوند.

حالا فرض کنید یک مرد با مشخصات مرد آپلو نزدیک به همین خصوصیات زنان آتنا دو فرزند پسر با مشخصات آرسی دارد که نشسته اند فوتبال نگاه  میکنند و تیم مورد علاقه خانواده یک گل می زند پسرها با یک دنیا شور برمی خیزند وشادی میکنند اما پدر میگوید : چیه مگه شما گل زدید ... آنقدر ورجه و وورجه کردن نداره !

پسر بچه ها چه حسی دارند حالشون از این رفتار پدر گرفته میشود و میگویند ای کاش با دوستان بودیم و شادی میکردیم و تخمه میخوردیم... این میشود که آنها دوست دارند با دوستانشان باشند و شاد باشند!

متاسفانه در کشور ما کم نیستند افرادی که وقتی با شور و نشاط در خصوص آرزو ها و برنامه هایمان صحبت میکنیم میگویند که چی، خوب دانشگاه قبول شدی این همه لیسانس بیکار تازه فوق لیسانسها هم بیکار هستند ،کو کار؟

در چنین مواقعی این نیرو های باز دارنده یک پیام باید بشنوند :

اگر خوب باشی ،نمونه باشی ،تک باشی کار هم هست !

به زبان دیگر

 

برای بهترین ها همیشه کار هست!

یعنی با تلاش بیشتر باید نمونه شد نه مثل همه تکراری!دوستی به من میگفت :این که شما میگویید تلاش ،من هرچی تلاش میکنم خبری نمیشه ؛ نگاهش کردم و گفتم: شما به خودت در آینه  نگاه کردی؟ حتی لباس پوشیدنت مثل همه هست ! آرایش و پوششت مانند هزاران نفر دیگر است !تو ذهنت تکراری است برای رشد باید از خودت شروع کنی دنبال مد نباشی مد بسازی!

وقتی همه لیسانسه هستند و یا فوق لیسانس بیکار، تو باید متفاوت باشی :

 شوماخر قهر مان  رانندگی  میگوید:

راز موفقیت من این است وقتی همه ترمز می گیرند من گاز میدهم!

و در ایران اتفاقاً خوب جواب میدهد، برای نمونه  در ایران 30 نفر وارد دانشگاه رشته کامپیوتر میشوند و همه فارغ التحصیل می شوند  اما 25 نفر یا بیکار هستند و یا شغلی جز کار کامپیوتر را دنبال میکنند بر خلاف خارج از ایران و بخصوص اروپا یا آمریکا چرا که آنجا قبل از دانشگاه خوب شخصیت شناسی میشوند و بعد تعیین رشته میکنند، و از یک کلاس 30 نفری  ، بیش از 28 نفر وارد کار کامپیوتر میشوند.

سؤال جالب این شخصیت شناسی چه زمان باشد؟ بهتر است .من میگویم در کودکی ،چرا که  شخصیت در  کودکی شفاف تر  است و راحت تر میتوان آن را کشف کرد.   

وقتی فردی با شخصیت و تیپ آرس  باشد مدام دیگران را مقصر میداند ، پسر آراسی میگوید پدرم به من کمک نکرد ومن ... مقصر پیدا کردن راحت ترین کار است !

خانم های اتنا آی کی یو خوبی دارند اما ای کی یو پائین است و درست است سخت ازدواج می کنند اما زنان خوبی برای  همسرانشا ن هستند و خوب نگهش میدارند!

کم نیستند زنانی که همین مردان آرسی را چنان نگه میدارند که تمام حسا ب  وکتاب خانه را مدیریت میکنند. مدام در خدمت خانواده همسر هستند و دوستان را کنار گذاشته وخانواده میشود بهترین دوستانش و خلاصه زندگی شیرین میشود!

 

 باید قبول کنیم که بلد نیستیم حقمون را بگیریم ،نه با فحش و کتک کاری، بلکه با دانش و شعور، همیشه میگیم حق ما بیشتر از این  ها است !چرا که تلاش میکنیم و لی به هدفها و آرزو هایمان نمی رسیم !

چرا ؟چون نمی توانند خودشان را خوب معرفی کنند و نمی توانند آن طور که شایسته و بایسته است نظرات و طرح ها و برنامه هایشان را اجرا نمایند ! و این آموزش می خواهد .

پیشنهاد من رفتن و دیدن یک دوره شخصیت شناسی است که یاد بگیریم :

چگونه دیگران را متقاعد بسازیم

استعداد تحصیلی و شغلی خود را بفهمیم

روابط عاطفی بهتری داشته باشیم

چگونه یک زندگی آرام داشته باشیم

و در کل به ما کمک میکند بهتر خودمان را بشناسیم و لیاقت های خود را پیدا کنیم .

ما باید بدانیم در این دینا هیچ کس نیست به ما کمک کند جزخودمان

اگر نگران فرزندانتان هستید و شخصیت  های گونا گون را میشناسید  ودر وجود  فرزندتان  ،آنها را می بینی از کلماتی مانند دقت کن ، حواست رو جمع کن  و... دست بردارید اگر اومی توانست حواسش را جمع می کرد و لازم نبود ما به اوگوشزد کنیم!

پدرو مادر توانمند ، پدر مادر نگران نیستند !

پدر مادر آگاه هستند !

و من پیشنها د می کنم حتما سری به مؤسسه ذهن موفق بزنید و در کلاسهای این مؤسسه خانم دکتر فتاحی و آقای میر احمدی شرکت کنید.(02166425154)

 

باور کنید در پایان  یاد گیری این آموزشها به خود می گوئیم :

ای کاشکی زود تر این موارد را می دانستیم

 در انتها داستان زیبایی هست  که  مردی در سن 70 سالگی  در رشته پزشکی قبول می شود و همه می گویند  تو تا فارغ التحصیل شوی، 80 ساله خواهی بود ولی او میگوید :

 من چه پزشکی بخوانم و چه نخوانم 80 ساله خواهم شد پس چه بهتر آن طور زندگی کنم که دوست دارم!

یا حق

جعفر صابری

 

 

   مهدی سهیلی  

نیم شب همدم من دیده ی گریان من است
ناله ی مرغ شب از حال پریشان من است
 
در همه عمر دمی خاطر من شاد نبود
گریه انگیز تر از مهر من آبان من است 

خنده ها بر لب من بود و کس آگاه نشد
زین همه درد خموشانه که بر جان من است

به بهارم نرسیدی،به خزانم بنگر
که به مویم اثر از برف زمستان من است
 
غافل از حق شدم و قافله ی عمر گذشت
ناله ام زمزمه ی روح پشیمان من است

گر به سرچشمه ی توحید رسم جاویدم
ورنه هر لحظه ی من نقطه پایان من است

در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان من است

[ پنجشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۷ ] [ 17:47 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

[ شنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۷ ] [ 23:22 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

[ شنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۷ ] [ 23:22 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

آیه شادی

 

 

 

عزیزی میگفت : از ملاقات دوستی برگشته بودم  که علی رغم  ثروت زیاد ودارایی فراوان، پزشکان ازبیماری لا علاجش قطع امید کرده بودند، برای اینکه از فکر او خارج شوم با راننده که عبوس و گرفته بود شروع به صحبت نمودم : ببخشید بزرگوار اسم شما چیست؟

راننده با بی حوصلگی گفت: محمد صادق خوش طینت

با لبخند گفتم :به به چه اسم  و فامیل زیبایی چقدر قشنگه!

راننده با طعنه گفت: از کل زیبایی دنیا همین اسم و فامیل به ما رسیده!

و باز سکوت... دلم نیامد چیزی نگویم گفتم: ببخشید شکر خدا شما کسالتی  ،بیماری چیزی ندارید که؟

فرمود: خیر

گفتم: بچه هاو خانواده چطور همه سلامت هستند؟

گویا متوجه منظور من شده بود گفت : به لطف خدا بله همه خوب هستند دیگه آنقدر بدبخت و گرفتار نیستیم شکر یه تن سالم داریم!

نمی خواستم صحبت را ادامه دهم و تا انتهای مسیر ساکت ماندم ...

گاهی وقت ها چنان درگیر اندیشیدن به بد بختی های خودمان می شویم که تمام نعمت ها و داشته هایمان را فراموش میکنیم.

 استاد فرزانه جناب دکتر حضرت حجت السلام والمسلیمین محمد حسین  توانایی در کتاب زیبای خود آیین و سبک زندگی  که انتشارات حکمت و اندیشه به چاپ رسانده آیه ای را آیه شادی نام نهاده .  آنجا که در سوره یونس آیه  58 خدا وند می فرماید:

آیه 58 سوره یونس:

"قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُواْ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ"


این آیه در حزب سه جزء یازده قرآن مجید قرار دارد.
سوره یونس، سوره دهم قرآن کریم می باشد. این سوره مکی است و 109 آیه دارد.

 

 

"بگو که باید منحصرا به فضل و رحمت خدا شادمان شوند (و به نزول قرآن مسرور باشند) که آن بهتر و مفیدتر از ثروتی است که می‌اندوزند."

 

"Say: "In the bounty of Allah. And in His Mercy,- in that let them rejoice": that is better than the (wealth) they hoard."

 

 

 

اما ما چگو نه  اسباب  شادی خود را فراهم می کنیم و در چه چیزهایی به دنبال شادی و سرخوشی هستیم ؟

وقتی از غم هایمان می گوئیم بسیار حرف ها برایش داریم و می توانیم ساعت ها از درد ها و رنج هایمان بگوئیم از گرفتاری و نا رفاقتی ها و ... اما شادی و سلامتی و خوشی،چیزی برای گفتن نداریم!

کم لطفی یعنی این ،آن هم  در حق خودمان نه دیگران !

میرویم دنبال شادی هایی مثل ثروت ، الکل ، مواد مخدر و...که همه ی لذتش آنی است و مثل شیرینی آدامس در دهان می ماند که خیلی زود تمام میشود.

 به نوعی مانند پلاک موقت خودرو می ماند که نمی شود از محدوده خارجش کنیم و یا زمانش کوتاه است و زود تمام میشود.

خیلی ها آرزویشان داشتن یک خودرو است ولی بعد از چند ماه  حوصله شستن آن را هم ندارند .

عادت کرده ایم به گریه کردن  و نالیدن، البته بد نیست بدانیم گریه هم اشکال  مختلفی دارد ، گریه  از روی دروغ و ریا،گریه اندوه و پشیمانی ،گریه حسرت و یک گریه زیبای دیگر که گریه شوق است.

قرآن مجید  زیبا به آنها اشاره  نموده:

شنیدید در سوره یوسف چگونه برادران حضرت یوسف به دروغ اشک می ریختند و گریه          می کردند که گرگ برادرشان یوسف  را خورده!

یا در سوره توبه زمانی که منافقان حاضر نشدند با پیامبر به جنگ بروند و بهانه می آوردند و میگفتند هوا گرم است یا کشاورزی ما نیمه کاره است و خلاصه... نرفتند و شبها می نشستند و شادی میکردند که خوب شد نرفتیم و شانس با ما بود... خداوند به آنها  می فر ماید:

 زیاد شادی نکنید و نادم و پشیمان باشید و اشک بریزید که چیز های خوبی را از دست داده اید! نیمی از عمر مان به دنبال آن چیزی  هستیم که ارزشی ندارد و باید بنشینیم و اینجا راستی راستی به حال خودمان اشک  بریزیم که عمر گرانمان  را چگونه از دست دادیم!

و باز در همان سوره توبه آمده  که عده ای هم بودند که میخواستند  در جنگ همراه رسول خدا باشند اما توان و امکاناتش را نداشتند و لذا از این قافله  جا ی مانده و اشک حسرت می ریختند .

دوستی میگفت گرانبها ترین زمین های کره خاکی گورستانها هستند ؛چراکه بسیاری از انسانهای خفته در آنها آرزوها ، توانمندی و برنامه هایشان را با خود به گور برده اند...این ها هم باید اشک حسرت بریزند و ناله کنند  که چرا نتوانستند آن گونه که شایسته  بوده در زندگی  گامی بردارند!

و اما در سوره مائده آیه 83 خدا وند چه زیبا فرموده:

وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ ﴿۸۳﴾

و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده بشنوند مى ‏بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته‏ اند اشك از چشمهايشان سرازير مى ‏شود و مى‏ گويند پروردگارا ما ايمان آورده‏ ايم پس ما را در زمره گواهان بنويس (۸۳)

 

 جمعی هم وقتی قرآن تلاوت می شد و معنای آن کلمات را درک  می کردند ،اشک می ریختند  که خدایا چرا تا به حال ما نفهمیده بودیم چه گنجینهایی از نصایح و پند ها در کنارمان بوده و به دنبال چه می گشتیم و به دنبال چه بودیم!اینها هم اشک شوق و یا بهتر بگویم اشک معرفت می ریختند!

چه زیباست اگر می خواهیم اشک بریزیم و ناله کنیم بدانیم جزو کدام یک از این دسته ها قرار گرفته ایم.

بیشتر ما آدم ها دو دسته هستیم یا مثبت اندیشیم و یا همه چیز را منفی می بینیم.

جالب اینکه برای خودمان هم مثال های زیادی داریم آنها که مثبت اندیشند میگویند:

 پایان شب سیه سپیداست

جوینده یابنده اس

خواستن توانستن است

و یا بالعکس نا امید ها :

هرچی سنگه تو پای لنگه

ما که تو هفت آسمون یک ستاره هم نداریم

و...

دقت کردید تا به هم می رسیم از گرفتاری و بد بختی هایمان بیشتر  میگوئیم تا داشته ها و امید هایمان!

 همه ما با داستان کربلا  کم یا زیاد آشنا هستیم ،داستانی  که  هر قسمتش اشک  شنونده  را در  می آورد ،داستانی که می تواند از نگاه شاعری توانا چون مشفق  کاشانی در دیوان اشعار ترکیب بند ها این چنین زیبا و حسرت بار مطرح گردد که می فرماید: 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

پروردهٔ کنار رسول خدا حسین

کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست

خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه

سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت

یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان

سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

گر انتقام آن نفتادی بروز حشر

با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلم برآورند

ارکان عرش را به تلاطم درآورند

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود خادمش

اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها

افروختند و در حسن مجتبی زدند

وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود

کندند از مدینه و در کربلا زدند

وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان

بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید

بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو

فریاد بر در حرم کبریا زدند

روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید

جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب

از بس شکستها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین

چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک

آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه

ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری و محمل شتر سوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او

سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین

ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین

یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد

بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد

خاموش محتشم که از این حرف سوزناک

مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم که از این شعر خونچکان

در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم که از این نظم گریه‌خیز

روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین

جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد

بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای

وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای

ای زادهٔ زیاد نکرده‌ست هیچ گه

نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای

کام یزید داده‌ای از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست

در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشر درآورند

اما روی دیگر این سکه نیز دیدن دارد و آن روی زیبایی است که مولانا  در دیوان شمس بیان میکند: 

کجایید ای شهیدان خدایی

بلاجویان دشت کربلایی

کجایید ای سبک روحان عاشق

پرنده‌تر ز مرغان هوایی

کجایید ای شهان آسمانی

بدانسته فلک را درگشایی

کجایید ای ز جان و جا رهیده

کسی مر عقل را گوید کجایی

کجایید ای در زندان شکسته

بداده وام داران را رهایی

کجایید ای در مخزن گشاده

کجایید ای نوای بی‌نوایی

در آن بحرید کاین عالم کف او است

زمانی بیش دارید آشنایی

کف دریاست صورت‌های عالم

ز کف بگذر اگر اهل صفایی

دلم کف کرد کاین نقش سخن شد

بهل نقش و به دل رو گر ز مایی

برآ ای شمس تبریزی ز مشرق

که اصل اصل اصل هر ضیایی

بله این همان زیبایی است که حضرت زینب (س) در میانه آتش و خون کربلا دید ، او دید که چگونه میتوان در مقابل ستم و ظلم ایستاد ،او دید و بدان افتخار کرد که فرزندان و برادران و همه یارانش چگونه در مقابل ستم ایستادند و حاضر نشدند  برای زنده ماندن و گذران عمر تملق و چابلوسی کنند ،این آن سکانس زیبای مدرسه کربلا بود که حتی در سینمای دنیا بارها و بارها داستانسرایی ها شده که به نوعی نشان دهند؛ انسانهایی هستند که برای یک لقمه نان  سر خم        نمی کنند و برای چند صباحی زندگی ،تن به هرذلتی نمی دهند، حاضر نمی شوند خود و یارانشان را فدای مال دنیا کنند و ذلت بپذیرند.

 چند صد نفر را در اطرافمان سراغ داریم که برای ماندن در جایشان و یا رزقشان تن فروشی ،یا ایمان فرشی و یا شرف و وجدان فروشی میکنند ، چند صد نفر را سراغ دارید که برای سیر کردن شکمشان دروغ میگویند و ریا پیشه میکنند و یا دیگران را به چالش می اندازند .

این آن اصالت کربلا است و زیباییش که زینب (س) دید و فرمود: ما جز زیبایی هیچ ندیدیم !

 ما دیدیم که چگونه خدا را می شود دید و دل بدان سپرد و با معشوق عشق بازی کرد.

 حافظ، زیبا می گوید که:

 

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست

بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین

نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر

که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد

که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو در اختیار نگشادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوز عروس هزاردامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل

بنال بلبل بی دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ

قبول خاطر و لطف سخن خدادادست

او زیبا می گوید آنکه تعلق خاطر به مال دنیا دارد مدام در حال تملق است ، وای به حال کسی که بخواهد شغلش و نانش را از راه تملق بدست بیاورد و در نزد خود بیندیشد که از این راه به آرزوهایش میرسد و زندگیش خوب می شود و وضع مالی بهتری بدست می آورد و ...

  هی کجایی رفیق ،برگرد به خود بیا که مولانا در دیوان شمس غزل 913 از زبان حضرت دوست خالق یکتا  زیبا می گوید:

  

نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند

که سخت دست درازند بسته پات کنند

نگفتمت که بدان سوی دام در دامست

چو درفتادی در دام کی رهات کنند

نگفتمت به خرابات طرفه مستانند

که عقل را هدف تیر ترهات کنند

چو تو سلیم دلی را چو لقمه بربایند

به هر پیاده شهی را به طرح مات کنند

بسی مثال خمیرت دراز و گرد کنند

کهت کنند و دو صد بار کهربات کنند

تو مرد دل تنکی پیش آن جگرخواران

اگر روی چو جگربند شوربات کنند

تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خویش

که کوه قاف شوی زود در هوات کنند

هزار مرغ عجب از گل تو برسازند

چو ز آب و گل گذری تا دگر چه‌هات کنند

برون کشندت از این تن چنان که پنبه ز پوست

مثال شخص خیالیت بی‌جهات کنند

چو در کشاکش احکام راضیت یابند

ز رنج‌ها برهانند و مرتضات کنند

خموش باش که این کودنان پست سخن

حشیشی‌اند و همین لحظه ژاژخات کنند

بله  میرویم و به ظاهر میرسیم ولی ته داستان نیست آنچه ما می اندیشیم!

و چه زیباست این جمله حقیر که :

ای کاش بودیم آنچه می نمودیم!

 

 در یک کلام حضرت دوست می فرماید که :

«اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ»

 

بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را  و جان خود خدا یک بار هم برای خودش ،خودش را صدا کنیم.

سؤال: آیا معنای آیه شریفه «اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ؛ مرا بخوانید تا دعای شما را اجابت کنم».۱این نیست که عین آنچه خواسته شده مستجاب گردد؟!

جواب: آیا اگر دعاکننده، مثلاً یک لیره بخواهد و به او صد لیره بدهند، نمی‌گیرد، چون لابشرط دعا کرده و این صد لیره بشرط شئ است؟! لابد می‌گویید: صد لیره را در آخرت و فرضاً هزار سال دیگر به او می‌دهند، آن هم تازه معلوم نیست بدهند یا خیر، ولی یک لیره در دنیاست و به‌صورت نقد به دستش می‌رسد!

در محضر بهجت، ج۱، ص ۱۶۵

 این ابیات زیبا  را که :یک شبی مجنون نمازش را شکست ،بی وضو در کوچه ی لیلا  نشست ،را شنیده اید ، عجب پاسخ زیبایی خدا به مجنون می دهد :

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

انسا موجودی  خود خواه  است واین هم از لطف خداست چرا که فقط خود را می بینیم  و خود بینی هم نشانی از خدا بینی است !

اگر عاقل باشیم و دانا که خود را نبینیم و خدا را ببینیم.

 خدا  وند  در وجود ما از روح خود دمید .

میشنویم که  به ما میگویند تقبل الله، یالله،ماشالله و... به به چه زیبایی یا  چه  سخنرانی  و چه مالی و ثروتی و... اما فراموش میکنیم این هم از لطف پروردگار و خالق یکتا است.

گاهی وقتها چنان سرخوش از خود میشویم که یاد مان میرود خدایی هم هست ! مغرور می شویم ، اگر  پزشک هستیم به توانایی هایمان در علم مغرور می شویم، اگر خلبان هستیم به توانایی مان در پرواز و یا اگر یک سخنران  و خواننده هستیم توانایی مان به ابیات و اشعارمان که آماده کرده ایم و از حفظ میدانیم  مغرورمان مینماید.

نمی دانیم که از ابتدا  باید خود را بسازیم و قبل ازاینکه میکروفن بدست بگیریم ،یا وقتی پشت تریبون می ایستیم ، حتی  وقتی از پشت تریبون بر می گردیم  و می نشینیم  یا  وقتی وارد اتاق عمل میشویم  یا در حین عمل جراحی هستیم و یا حتی بعد  از اینکه مریض را به بخش می برند  نباید  خالقمان را فراموش کنیم.

یا دمان باشد که  درقرآن آمده: قسم به قلم و آنچه با آن می نویسیم!

قال اللهُ الحَكيمُ فِى كِتَابِهِ الكَرِيم :

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ. ن وَ اَلْقَلَمِ وَ مٰا يَسْطُرُونَ. مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ، وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ. 1

ن، و سوگند به قلم و آنچه به سبب قلم (و يا با قلم) مى‌نويسند، كه تو (اى پيغمبر) به واسطۀ نعمتى كه خدا به تو داده است ديوانه نمى‌باشى؛ و حقّاً و حقيقةً تو داراى پاداش و مزد پيوسته و غير منقطعى هستى؛ و حقّاً و حقيقةً تو بر اخلاق عظيمى استوار مى‌باشى»!

حضرت استاد مكرّم آية الله علاّمۀ طباطبائى قدس سرّه- در تفسير اين آيه چنين آورده‌اند: معنى قلم معروف است. و سَطْر با فتحه و پس از آن سكون و چه بسا با دو فتحه استعمال مى‌شود-همان طور كه در «مفردات» ذكر نموده است عبارت است .

 

 اگر قبول کنیم هر یک از ما پیامبر هستیم ،چه مینویسیم برای کی مینویسیم !چند هزار نفر نوشتن و یا هنری داشتند که نامی  و نشانی از ایشان نیز در بین مردم باقی نمانده و تنها صدای عشق است که می ماند :

عشق کلیدی ترین و کاربردی ترین کلمه در دیوان حافظ است ،غزل های بسیاری با موضوع عشق سروده است. «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر»:.

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه خمار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم

آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید

خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد

که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

چه تعداد  سخنران ، مداح، هنرمند و...را سراغ دارید که زمانی بسیار مشهور بودند ولی دیگر  حتی نام و نشانی از آنها نیست ؟

داستان آنها مانند  اتومبیلی است که در مکانیکی جک را زیرش  می گذارند و می گویند ، تو دنده گاز بده و دنده عوض کن ... کیلومتر شمار سرعت  140 ر ا نشان میدهد اما اتومبیل ایستاده و فقط چرخ ها حرکت میکند.

 خود بینی این گونه است ما ایستاده ایم و فکر میکنیم که رو به جلو میرویم!

صدای با حال و حال صدا دار

 دو مقوله بسیار متفاوت هستند !

ای خوشا به حال آن سخنران ، خواننده ، نویسنده ، هنرمندی یا بهتر بگویم انسانی که  پس از شنیدن صدایش، حالی خوش به مخاطب  دست بدهد و تحولی  در زندگیش حاصل شود .

استادی می فرمود : باید به قدر یک پرژکتور قوی نور در ما باشد که بتوانیم به اندازه یک شمع نور افشانی کنیم.

وقتی تهی  از معرفت باشیم و قدر ناشناس ،چگونه می توانیم به دیگران مراتب درک و شعور را انتقال دهیم ؟

کلید خوشبختی  این است:

توکل و توسل به حضرت دوست ، قدر دان بودن ، شاکر بودن...

شادی درونمان را تقویت نمائیم،

 آن زمان می توانیم شادی مان را به دیگران انتقال دهیم ، البته به شرط آنکه درد هم نوع خود را بشناسیم و دید ه خود را بر رنج همنوع  نبندیم که خوش گفته حضرت سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

البته  شایسته است اصل داستان را نیز بدانیم که:

 می گوید :بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست:

درویش و غنی بنده این خاک درند

و آنان که غنی ترند محتاج ترند

آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب اندیشناکم گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.

به بازوان توانا و قوت سر دست

خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست

نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید

که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست

هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت

دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست

ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده

وگر تو می‌ندهی داد روز دادی هست

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

این  اشعار  نیز  حجت را بر اهلش تمام میکند  به شرط آنکه دل بدهیم وبدانیم  که:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست

گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

و چگونه است که ما تا این اندازه از کتاب های آسمانی بخصوص قرآن غافل شده ایم و طلب از گمشدگان لب دریا داریم!

این جام جهان را به تو کل داد حکیم

باور کافی نداریم و در اندیشه خود می پنداریم این رزق و روزی که به دست ما می رسد هم از تلاش و تقلا ی ماست و از حکمت خالق غافل میشویم ،  غرور ما را  بر می داریم ، قناعت را کنار می گذاریم ، دل به هر چیزی جز خدا می سپاریم!

 این گونه  می شود که  نیاز پدید می آید .

آفت جان و شخصیت ما نیاز است!

 نیاز به خصوص به مال و منان دنیا ، یارو دلدار و فراموشی می کنم  که خدا یی هم هست!

 چه زیباست که می فرماید:

 در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما

حجله حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

خدا عاشق ما بندگان است . در بهشت جای مان داد و برای آدم هوا را آفرید و این همه نعمت در اختیارش قرار داد ، اما  بشر چه کرد یا بهتر بگویم بشر چه میکند و با نافرمانی خود اسباب خروجش را از بهشت فراهم می سازد ، حافظ بسیار زیبا بیان کرده می فرماید:

من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم

هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم

حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش

این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم

هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا

فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست

پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم

چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم

گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق

شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم

که انسان با خود چه میکند . در مقابل این همه نعمت و شادی و رحمت، خدا  کافیست   یک شب را  با خدا خلوت کنند  تا چون حافظ  که می فرماید:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

  واین سزای آن صبر و تحمل است که در وجود انسان واقعی تعریف شده ، این آن زیبایی است که حضرت زینب (س) در کربلا دید ، این آن چیزی  هست که خداوند در خلقت ما  قرار داد و از حسن انسان به تحسین  فر مود:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

در انتها  عرض میکنم از همین چند بیت که عرفایی چون حافظ، مولانا و سعدی سروده اند غافل نشویم ، که ایشان قطره ای از اقیانوس کلام و پند خدا وند  یعنی قرآن را چشیده و نوشیده بودند.

یا حق ارادتمند

جعفر صابری

به مناسبت میلاد حضرت صبر و تحمل اسوه مقاومت بانو زینب کبری(س)

22/10/1397

 

حضرت حافظ در چند بیتی دارد که الحق و والانصاف عرشیا نام گرفته و در عرش خدا جای دارد از جمله:

 

 

 حافظ » غزلیات

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

 

حافظ » غزلیات

 

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار به نام من دیوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد

صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع

آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب

تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

 

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست

گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

حافظ » غزلیات

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

 

حافظ » غزلیات

 

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما

حجله حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

 

سعدی » مواعظ » غزلیات

 

خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم

دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم

بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم

ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید

از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم

افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت

ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم

دنیا که درو مرد خدا گل نسرشتست

نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم

ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت

ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم

پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند

ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

واماندگی اندر پس دیوار طبیعت

حیفست دریغا که در صلح بهشتیم

چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند

یک روز نگه کن که برین کنگره خشتیم

ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز

کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم

کر خواجه شفاعت نکند روز قیامت

شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم

باشد که عنایت برسد ورنه مپندار

با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم

سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر

 

 

مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول

 

شه فرستاد آن طرف یک دو رسول

حاذقان و کافیان بس عدول

تا سمرقند آمدند آن دو امیر

پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر

کای لطیف استاد کامل معرفت

فاش اندر شهرها از تو صفت

نک فلان شه از برای زرگری

اختیارت کرد زیرا مهتری

اینک این خلعت بگیر و زر و سیم

چون بیایی خاص باشی و ندیم

مرد مال و خلعت بسیار دید

غره شد از شهر و فرزندان برید

اندر آمد شادمان در راه مرد

بی‌خبر کان شاه قصد جانش کرد

اسپ تازی برنشست و شاد تاخت

خونبهای خویش را خلعت شناخت

ای شده اندر سفر با صد رضا

خود به پای خویش تا سؤ القضا

در خیالش ملک و عز و مهتری

گفت عزرائیل رو آری بری

چون رسید از راه آن مرد غریب

اندر آوردش به پیش شه طبیب

سوی شاهنشاه بردندش بناز

تا بسوزد بر سر شمع طراز

شاه دید او را بسی تعظیم کرد

مخزن زر را بدو تسلیم کرد

پس حکیمش گفت کای سلطان مه

آن کنیزک را بدین خواجه بده

تا کنیزک در وصالش خوش شود

آب وصلش دفع آن آتش شود

شه بدو بخشید آن مه روی را

جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را

مدت شش ماه می‌راندند کام

تا به صحت آمد آن دختر تمام

بعد از آن از بهر او شربت بساخت

تا بخورد و پیش دختر می‌گداخت

چون ز رنجوری جمال او نماند

جان دختر در وبال او نماند

چونک زشت و ناخوش و رخ زرد شد

اندک‌اندک در دل او سرد شد

عشقهایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

کاش کان هم ننگ بودی یکسری

تا نرفتی بر وی آن بد داوری

خون دوید از چشم همچون جوی او

دشمن جان وی آمد روی او

دشمن طاووس آمد پر او

ای بسی شه را بکشته فر او

گفت من آن آهوم کز ناف من

ریخت این صیاد خون صاف من

ای من آن روباه صحرا کز کمین

سر بریدندش برای پوستین

ای من آن پیلی که زخم پیلبان

ریخت خونم از برای استخوان

آنک کشتستم پی مادون من

می‌نداند که نخسپد خون من

بر منست امروز و فردا بر ویست

خون چون من کس چنین ضایع کیست

گر چه دیوار افکند سایهٔ دراز

باز گردد سوی او آن سایه باز

این جهان کوهست و فعل ما ندا

سوی ما آید نداها را صدا

این بگفت و رفت در دم زیر خاک

آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک

زانک عشق مردگان پاینده نیست

زانک مرده سوی ما آینده نیست

عشق زنده در روان و در بصر

هر دمی باشد ز غنچه تازه‌تر

عشق آن زنده گزین کو باقیست

کز شراب جان‌فزایت ساقیست

عشق آن بگزین که جمله انبیا

یافتند از عشق او کار و کیا

تو مگو ما را بدان شه بار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست

 

[ شنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۷ ] [ 23:18 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

 

تو بگو چی هستی؟

 

  کودک خرد سالی بودم که  برای دیدن اقوام به شهر همدان  زادگاه پدری رفته بودیم  ،سرمای شدیدی خوردم  طوری که مرحوم مادر بزرگم  مرا به نزد طبیب سرشناس شهر زنده یاد دکتر     باب الحوایجی برد ایشان که پسر خاله مادر بزرگم نیز بود بلافاصله تجویز آمپول پنی سیلین نمود که بدلیل اینکه تست اولیه صورت نگرفت حال من بشدت بد تر شد و خلاصه رو به قبله شدم... اما از آنجا که مقدر بود زنده بمانم، تا این نوشته را تقدیم تان بنمایم، دیگر طبیبان به لطف خدا به دادم رسیدند و در حال حاضر توفیق خدمت گذاری نصیب حقیر گشت.اما زان پس با هوشیاری ،زمان تجویز داروی پنی سیلین میگفتم من حساسیت دارم و این گونه زندگیم تا این کنون ادامه یافته است.

اما غرض از بیان این داستان کوتاه این بود که ای کاش نسخه ای هم قبل و بعد از ازدواج برای ما نوشته می شد تا می دانستیم که چه چیز هایی برایمان خطر ناک است و نباید مورد استفاده قراربگیرد!

البته هم برای من هم برای شما !

بیشتر دوستان وقتی برای مشاوره در خصوص زندگیشان با من مشورت می کنند بعد از چند لحظه سکوت از من این سئوال را می شنوند: آیا واقعاً دوست دارید با هم زندگی کنید؟ اگر پاسخ این است و دلیل آمدنتان پیش من هم همین است از خودتان شروع کنید!

یعنی آقا و یا خانم تو چه طور شخصیتی داری؟ مدیری ؟ احساساتی هستی ؟ متفکری؟ یا بطور کلی فردی اجتماعی هستی؟ متأسفانه بیشتر وقت ها ما تا با یک کارشناس صحبت نکنیم نمی دانیم روحیه مان چگونه است بقول پزشکان سنتی و طب گیاهی سودایی هستیم یا صفرایی و...

سوای موارد اقتصادی و گرفتاری های اجتماعی وداستان هایی این گونه،باید بپذیریم که زندگی ما در  گرو رفتار ها و کردار های خودمان است و درست یا غلط بودن آن بر میگردد به نوع نگرش ما به زندگی، برای نمونه اگر شخصی متفکر و دقیق هستیم و به قول معروف مو را از ماست میکشیم بیرون، خیلی سخته با یک فرد اجتماعی کنار بیائیم و یا اگر شخصی احساساتی در کنار ما زندگی میکند مشکل است مانند یک مدیر با او برخورد کنیم ،این داستان در برخورد با فرزندانمان نیز صدق میکند برای نمونه من چهار فرزند دارم  پسر بزرگم بشدت اجتماعی است و دخترم خانم متفکری میباشد و پسر بعدی ام نیز متفکر است اما پسر آخری ته احساسات می باشد و در نتیجه کلکسیونی از سلایق را دارم ضمن این که شخصیت خودم نیز بطور کلی مدیر می باشد و بسیار مدیر بد خلقی هم هستم.

در هر صورت اگر بدانیم که چی هستیم و چه شخصیتی داریم خیلی از مشکلاتمان را خودمان راست و ریست میکنیم !و کار به دعوا و بکش مکش نمی رسد !

ای کاش قبل از ازدواج فرد فرد ما میدانستیم چه نوع شخصیتی داریم و می خواهیم با چه شخصیتی وصلت کنیم ،مانند همان تست آمپول پنی سیلین که چون حال من خراب بود، پزشک معالج یادش رفت اول تست کند و نتیجه وخامت وبدترشدن حال من شد.

امروز متأسفانه بیشتر ما چنان در گیر زندگی های روز مره شده ایم که کمتر برای خودمان وقت    می گذاریم وبد بختانه وقتی هم که می خواهیم کاری کنیم دیگر خیلی دیر شده و بیشتر مواقع تمام پرده های روابطمان از بین رفته است و حرمت ها بین خانواده شکسته شده!

 یکی از نوشته هایم  که در کتاب آتوسا به چاپ رسید به دوستان خواننده توصیه کرده بودم که بشدت خود خواه باشید چرا که اگر خود خواه باشید می توانید دیگران را دوست داشته باشد پدری که به خودش و وسیله زیر پایش نرسد زمان بارندگی ترمز وسیله اش نمی گیرد و یا به کسی  میزند یا خودش نابود می شود!و آن زمان خانواده او همه در رنج گرفتار میشوند!

چندی پیش در یک دبستان دولتی با بیش از 1200 دانش آموز، دوست و مشاور محترمی می گفت: از بیشتر بچه ها پرسیدم :مهمترین شخصیت زندگی تو کیست؟

و با تعجب هر کدام شخصیتی را گفتند که متأسفانه نه تنها شبیه خودشان نبود بلکه نزدیکترین افرادشان مانند پدر یا مادرشان نیز نبود!

این یعنی اینکه  این روز ها روز های خوش مان است و سونامی تربیتی در راه است و نسل بعدی نسلی بشدت گرفتار خواهد بود!

نمی خواهم با بیان این گونه موضوعات ایجاد ترس و دلهره در بین مردم  نمایم، اما معتقدم که با دانستن  موضوع می توانیم  درمان را شروع کنیم و باید درمان از خودمان باشد.

بخصوص شما پدر بزرگوار و مهربان بعد مادر عزیز  و گرامی تو چی هستی چگونه شخصیتی داری چقدر برای برقرای ارتباطات با دیگران موفق بوده ای و یا موفق هستی!

شایان ذکر است امسال سازمان ملل سطح دانش و کمال انسانی را میزان ارتباط افراد با یکدیگر دانسته . نه سواد و مهارت های شخصی مانند دانش کامپیوتر و یا آشنایی بازبان های مختلف!

بیشتر ما افرادی موفق در جامعه هستیم ولی در زندگی شخصیمان همواره دچار مشکل شده ایم ، همسرمان مارا دوست دارد اما نه به اندازه سابق و روز های اول زندگی بچه ها مارا دوست دارند ولی نه به اندازه  کافی ،خودمان هم می فهمیم ، بی احترامی می کنند و به نصیحتهای ما توجه     نمی کنند و کار خودشان را انجام می دهند و...همه این ها ریشه در تربیت دارد نه تربیت آنها بلکه تربیت خودمان!

اگرپدر خانواده روی تربیت خودش کار کند و اطرافیانش را  خوب بشناسد و می داند با هر کدام چطور برخورد نماید و یا اگر مادر خانواده خود را بشناسد و همسرش را بفهمد می داند که چه وقتی  باید ناز کند و چه وقتی نیاز و کی سکوت کند و کی سخن بگوید ...دوستی می گفت من در خانه کمتر نقش تربیتی دارم یک وقت هم که سر صحبت باز می شود و فرزندانم بی مهابا مرا مورد مؤاخذه قرار میدهند من مانند بوکسر کنار رینگ مشغول کتک خوردن و متلک شنیدن از فرزندانم می شوم و جالب اینکه همسرم نیز مانند مربی  توانا و کار آمد از این که توانسته چنین مشت زن قهاری را تربیت کند با لذت فراوان فقط می نگرد که من چطور میشکنم و نابود میشوم اگر هم کمی حق را به نفع من ببیند از همان کنار رینگ، فریاد میزند  و طرف مقابل مرا می گیرد و...من هم سر تکان میدادم و بشدت تأیید میکردم !

بد نیست عرض کنم آمار بیشتری از افراد، اجتماعی و احساساتی هستند و این هم خوب است و هم بد برای نمونه بیشتر افراد اجتماعی بدلیل  برقراری ارتباط سریع با دیگران، فروشنده های خوبی هستند و به همین اندازه خریدار های خوب هم میشوند!

و یا افراد احساساتی بدلیل توجه زیادشان به دیگران و اطرافیانشان همیشه خود را فدای دیگران میکنند و توجه زیادی به عزیزانشان دارند و بشدت صبور هستند .

که متأسفانه آمار بیشتری از افرادی که بزهکار اجتماعی یا معتاد می شوند واز این گونه افراد         می باشند؛ بخصوص نوع اجتماعی شان!

با توجه به محدودیت در این محل تنها با عرض مجدد این موضوع که اگر زن و شوهر تمایل به  ادامه زندگی مشترک دارند می توانند ادامه این مقاله را  در کتاب قورباغه ات را بساز همراه مقالات دیگر مطالعه نمایند.

اما هدیه من به شما انجام یک  کار ساده ولی بسیار کار بردی است، یک دایره رسم کنید و از نزدیکانتان شروع کنید به ترتیب ، والدین ، همسر ، فرزندان و بعد دوستان... دارای چه گونه شخصیتی هستند ؟ آیا موفق شده اید شخصیت آنها را بشناسید!

                                                                                                                     یا حق

جعفر صابری

 

 

[ یکشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۷ ] [ 12:24 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

گر نگهدار من آن است ...

بر سر دانشگاه جندی شاپور نوشته بودند:

 

تدبیر بر شمشیر پیروز است!

 

اینکه دیگر کسی برای تعمیر وقت نمی گذارد و بیشتر تعویض کار شده ایم، در زندگی مشترک مان خیلی راحت از جدایی حرف می زنیم ، به کار هایمان ورفتارمان و حتی  پوششمان رنگ دروغ  می زنیم !

با آرایش و گاه عمل های جراحی سعی میکنیم چیز دیگری از آنچه  هستیم را به نمایش بگذاریم  یا به دوستان و اطرافیانمان واقعیت زندگیمان را وارونه نشا ن می دهیم ... عجبا آنها نیز باور می کنند و سعی می نمایند تا مانند  ما شوند و یا  شما سعی میکنید مانند آنها شوید!  در کسب و کارمان دروغ می گوئیم و نانمان را آلوده می سازیم .

 می اندیشیم که این تلاش ماست که نتیجه می بخشد و خدا به فر مان ما است و کائنات را در اختیار گرفته ایم و  جلسات راز موفقیت را می رویم و به سخنان  مجری گوش می دهیم تا همان گونه که اومی گوید بیندیشیم و بتازیم .

 به خود می گوئیم خدا همین جا ست کنار ما و ما می توانیم با خدا رازو نیاز کنیم و از خدا بخواهیم که به ما بدهد آنچه را که می خواهیم .

ولی گاه نمی شود که نمی شود که نمی شود!

مولا علی میگوید: خدارا از روی تصمیماتی که انجام نشد می شناسم!

 شب می نشینیم و دهها برنامه وکار  آماده میکنیم به امید اینکه فردا تک تکشان را اجراء خواهیم کرد و لی صبح یک اتفاق ساده همه ی مسیر زندگی ما را تغییر می دهد !

به سختی تلاش می کنیم و هر چه دوست داریم را به دست می آوریم  سر مست از این همه خوشی هستیم که به نا گاه  می بینیم یک چیزی کم است و آن  یک چیز همه چیز میشود !

 فرزندی نا اهل! همسری ناسازگار و یا بیماری که از راه میرسد...اینجا دیگر نه ثروت و نه مال و نه آنچه داریم به کارمان  نمی آید حال دیگر هر چه داشتیم را هم اگر بدهیم باز نمی توانیم صاحب آن آرامش و آسایش باشیم .

محو زندگی، شادی و ثروت دیگران می شویم  بدون آنکه بدانیم شاید پس این شادی ها و لبخند ها غمی بزرگ باشد ! و آرزو می کنیم ای کاش ما هم  جای آنها بودیم!

طلا و جواهر واقعی وجود خود و خانواده مان از جمله سلامتی را نمی بینیم ،و به تقلا می افتیم  تا از هر راهی به آنچه دیگران در ظاهر دارند و ما می بینیم  دست یابیم.

باور داشته باشیم چیزی ما وراء همه ی اینها هست که آن مصلحت خداست و خداوند خیر بندگانش را می طلبد .

فاصله بین درستی و نادرستی بسیار باریک است و تنها راه نجات توکل به خدا و دور اندیشی است ! وباید  از خدا بخواهیم که راه درست زیستن را به ما بیاموزد و آنچه خیر ما در آن است را برایمان فراهم سازد.

 مغرور شدن  به باور هایمان و ایمان داشتن به توانمان همیشه کار ساز نیست گاه به آنچه  می طلبیم نمی رسیم و افسرده و ناامید و نالان شده رو به خدا نموده همه ی گرفتاریمان را نتیجه نامهربانی او نسبت به خود می شماریم!

مداومت در هر کاری انسان را می سازد و در مقابل سختی ها و گرفتاری ها و شرایط گونا گون و متشابه قدرت  درست اندیشیدن را بالا می برد و اینکه انسان همیشه  و در همه حال  خالقش را در نظر بگیرد خود یکی از مهمترین تمرین های زندگی است واین کار بدون داشتن اعتقاد  صورت نمی پذیرد ، باید بندگی کنیم وخود سازی پیشه نمائیم تا به آرامش دست یابیم.

ای کاش می دانستیم پشت تمام داشته ها  یک داشته است که ما را آرام می سازد و آن ایمان به خالقی است که ما را خلق نموده  نه آنچه ما  برای خود خلق کردیم !

فنای ما از جایی شروع میشود که تلاش در ساختن  خدایان دروغین می کینم، خدای ثروت ، خدای قدرت ، خدای زیبایی و ...  و در واقع دیگر خدای  واقعی را نمی بینیم .

با لجبازی و غرور در مقابل همه چیز می ایستیم و هر چه داریم را می سوزانیم  تا بفهمانیم که ما می توانیم و اسمش را تغییر در زندگی میگذاریم ، می گوئیم خدا نیازی به عبادت ما ندارد و عبادت خلاصه به ذکر نامش نیست و ما می توانیم با کمک به نیاز مندان و یا دستگیری ایشان و یا...

هر کاری می کنیم جز خم شدن درمقابل پروردگارمان  و قدر دانی از او و الطافش.

 فکر می کنیم؛ این ما هستیم که به دیگران کمک می کنیم؛ بی خبر از آنکه ما در ساده ترین امورات زندگی شخصی خود مانده ایم .

بزرگوار،  رسم بندگی این نیست که ما پیش گرفته ایم.

  روزی در یکی از مناطق جنگی سه هواپیمای دشمن به طرف مقر رزمندگان حمله ور شدند جسارت خلبانها تا حدی بود که با تیر بار، تک تک رزمندگان را به شهادت میرساندند   حتی مسئول  ضد هوایی هم  به سنگر پناه برده بود که در میانه آن آتش و خون دوست و برادر عزیزمان حاجی صلواتی به میدان آمد و با بلند گوی دستی اش فریاد زد :

گر نگهدار من آن آنست که من می دانم

شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

و بعد با همان لهجه شیرین شیرازی گفت: آی چهار لول بیا بلول... رزمندگان و بخصوص مسئولین آتش بار هوایی یا همان چهار لول یا شلیکا به خود آمدند و دانستند کسی هست که نگهدارشان می باشد و برای همین بلافاصه پشت آتش بار های خود قرار گرفتند و در دم دو هواپیما را شکار کردند و آن یکی نیز پا به فرار گذاشت...

عبادت خالق با  هر دین و آینی نشان از بندگی انسان است و لاغیر! بندگی درست خود سازی به همراه می آورد.

اینکه به چیزی جز خدا توکل میکنیم و می دانیم  باطل است ،اما دلمان را بدان خوش کرده فخر میفروشیم  دردی  بی پایان است،که باید برایش درمانی بیندیشیم و آن درمان از ساخت خودمان شروع می شود.

گاهی وقتها حقیقت با تمام تلخیش بسیار زیبا تر است از دروغ !

می گویند :زندگی از مرگ پرسید: چرا همه تورا دوست دارند ولی از من بدشان می آید؟

مرگ پاسخ داد :چون تو دروغ زیبایی و من یک حقیقت تلخ !

 

یا حق

جعفر صابری

 

[ یکشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۷ ] [ 12:23 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

[ یکشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۷ ] [ 12:21 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

[ یکشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۷ ] [ 12:18 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

[ یکشنبه نهم دی ۱۳۹۷ ] [ 20:17 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

اولین همایش شبکه هماهنگی سازمانهای مردم نهاد مدیریت بحران شهر تهران

با حضور مسئولین سازمانهای دولتی ذیربط عصر روز شنبه هشتم دی ماه سال جاری به همت کار گروه تخصصی مردم نهاد شورای هماهنگی مدیرات بحران شهر تهران و شبکه  هماهنگی سازمانهای مردم نهاد مدیریت بحران شهر تهران در ستاد .

 جناب آقای محمد جواد روزبهانی دبیر همایش ضمن قدردانی از حضور مسئولین بویژه آقایان  مهندس نجار ریاست محترم ستاد بحران کشور :

،دکتر صادقی رئیس سازمان پیشگیری مدیریت بحران شهر تهران و همچنین دکتر اکبری نماینده وزارت کشور مراتب تقدیر خود را از حضور فعال سمن ها  برای این گونه امور ارزنده و مهم بیان داشتند.

 در این همایش که آقای دکتر رضا ملک زاده دبیر کار گروه تخصصی تشکلهای مردم نهاد مدیریت بحران شهر تهران میباشد بطور مفصل اهداف همایش  را توضیح دادند و با در اختیار قرار دادن کلیه مدارک این همایش  مهمانان ، با اهداف و موضوعات همایش آشنا شدند .

جناب آقای حسنی مسئول تشکل های مردمی ستاد بحران کشور نیز از اهمیت داشتن یک تریبون بین مردم برای  انعکاس اخبار درست و بویژه آموزش  مردم  اشاره نمودند.

دکتر جعفر صابری نیز بعنوان مدیر عامل موسسه فر هنگی هنری آشتی در این همایش حضور داشتند که اعلام نمود این گونه فعالیت های مردم نهاد نشان از بالندگی مردم  و شناخت توانای ایشان توسط مسئولین است،و امید وار هستیم که به نقش مهم سازمانهای مردم نهاد بیشتر توجه شود.

[ یکشنبه نهم دی ۱۳۹۷ ] [ 10:46 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

معرفی: جعفر صابري

متولد بیست و یکم آذر ماه هزارو سیصدو چهل شش هجری شمسی مصادف با دوازدهم دسامر 1967 میلادی در حوزه 2 زنجان (شهر ابهر)، فارغ التحصيل رشته هاي ساختمان .سينما . مديريت دولتي و علوم ارتباطات و روابط بین الملل ,روانشناسی و عکاسی ،مدرس ،محقق، تهیه کننده و کار گردن ،مخترع و کار آفرین ...
بعلت شغل پدر كه نظامي بود كودكي و نوجواني را در شهرهاي مختلفي به سر برد. سن  بلوع وي كه همزمان با انقلاب اسلامي در ايران بود در شهر دامغان سپري شد وي مي گويد:

قوره نشوده مویز شدیم.

با شروع حركتهاي انقلابي وي فعاليت نوشتاري خود را شروع كرد و در سال 58 اولين مجله خود را تحت عنوان پيام طالقاني به چاپ رساند. فعاليت تئاتر وي از سال 56 آغاز شده بود ولي 58 اوج گرفت در سال 1362 با عظيمتي به تهران  گروه هنری میثاق را راه انداخت و با دوستان هم سن وسال خود به کمک کمیته فرهنگی جهاد سازندگی که آن روز ها هنوز وزارت خانه نشده بود راهی مناطق جنگی شد و برای رزمندگان تئاتر و موسیقی اجراء می نمودند.
در سال 1365 فعالیت فرهنگی خود را در سپاه پاسداران  به عنوان پاسدار افتخاری (برای سربازی)ادامه دادوی خیلی زود متوجه شد که با روحیه وی سازکار نیست و بعنوان بسیجی کار فرهنگی را دنبال کرد. پس از جنگ وی تحصیل را دنبال کرد و درآموزش و پرورش هم معلم پرورشی بود. فعالیت های پرورشی و هنری برای کودکان و نوجوانان وی بعنوان مدیر هنرستان چند سالی خدمت کرد و سپس برای تحقیق و مطالع بیشتر شغل های اداری را ترک کرد.
فعالیت مطبوعاتی وی از سال 1357 آغاز و تاکنون ادامه دارد.
سایر فعالیتها و تالیفات استاد صابری  در  قسمت انتهایی همین وبلاگ آمده است ضمن آنکه بد ندیدم تا تعدای از دست نوشتهای دکتر صابری را در این وبلاگ جهت آشنای بیشتر شما درج نمایم .
                                                                        با تشکر از شما بازدید کننده محترم    
    
امکانات وب