|
دکترجعفر صابری بیوگرافی .معرفی آثار . سوابق . فعالیتها و دست نوشته ها
| ||
|
چگونه دروغ بگوئیم
من مدتی است شروع به جمع کردن و آماد نمودن مجموعه مقالاتی در خصو ص چگونه دروغ بگوئیم تا رستگار شویم و راه موفقیت، تنها با دروغ است و دروغگو فقط به بهشت میرود و یا عناوینی این گونه نموده ام که کتابی با همین عنوان بنویسم. و وقتی در گوگل جستجو کردم : باورش کمی مشکل است ولی در 32ثانیه اول در گوگل 3660000هزار روش، برای چگونه دروغ بگوئیم آمد. این یعنی اینکه چه افرادی قبل از من به این موضوع پرداخته اند و چقدر مورد توجه بوده است تازه این فقط به زبان فارسی است و زبانهای دیگر هنوز مانده. اما می خواهم یک داستان کوتاه وواقعی را خدمت تان عرض کنم. هفته گذشته برای کا ر بانکی میخواستم وارد بانک شوم که را پسرک واکس فروشی نظرم جلب کرد تصمیم گرفتم بروم بانک و در برگشت از او خرید کنم ولی وقتی برگشتم بدلیل بارش باران ترجیح دادم بروم و به کار دیگری بپردازم من بیش از یک هفته ذهنم مشغول بود که چرا از آن پسر بچه خرید نکردم و بالا خره بعد از یک هفته همین دیروز رفتم و دیدم او آنجا هست هوا هم بسیار عالی بود به طرف من آمد و گفت از من خرید نمی کنی ...با احترام عرض کردم چرا اجازه بده بروم بانک در باز گشت از شما خرید خواهم کرد ولی او اسرار نمود و گفت من کار دارم میخوام برم!من که کمتر پیش می آید پولی در جیب داشته باشم پوزش خواستم و قول دادم در بازگشت از او خرید خواهم کرد رفتم بانک و بعد از بازگشت ازعابر بانک مبلغ 50 هزار تومان پول گرفتم که چون چک پول بود ناچار به بانک رفتم و پنج اسکناس ده هزار تومانی گرفتم و باز برگشتم خدمت آن نوجوان و به انتخاب واکس مشغول شدم ... هر کدام را بیش از پنج هزار تومان گرانتر میگفت تعجب نکنید یکی از روش های کمک من خرید همین لوازم است برای همین قیمت تک تک آنها را میدانم برای نمونه جوراب ... در هر صورت ترجیح دادم از چانه زدن کم کنم و یک واکس ده هزار تومانی برداشتم اما دیدم مشکی است ناچار به دنبال رنگ دیگری بودم که در این میان یادم افتاد ده هزار تومان را به او دادم و نیازی به خرد هم نیست گفتم من به شما ده هزار تومان را دادم ؟ و او گفت خیر!و من چند بار محتویات جیبم را گشتم و درست بود من فقط چهل هزار تومان داشتم و بدون شک ده هزار تومان را به او داده بودم با خود فرض کردم شاید بچه اس و ده هزار تومان لای پولهای جیبش مشخص نیست و ... یک دهم درصد هم گفت ... نه خدا نکند... در هر صورت ترجیح دادم از او پوزش بخواهم و راهی شوم که او متوجه شد و گفت چی شد گفتم پسرم گویا من اشتباه کردم و دیگر پولی برای خرید هم ندارم از این که وقت شمارا گرفتم پوزش میخواهم او لبخند زد و گفت نه با شما شوخی کردم ، شما به من ده هزار تومان را دادی بیا این را هم ببر و یک واکس به من داد... ماندم چه بگویم اگر پسر خودم بود چنان در گوشش میزدم که صد سال دیگر یادش باشد اما فقط گفتم اسم شما چیست گفت ناصر، گفتم: ناصر جان، من هم از کودکی کار میکردم و کار کردن را دوست دارم شماره پات چنده ؟ و قول گرفت هرچه زود تر برایش کفش ببرم... در مسیر به آخرین جمله آقا ناصر می اندیشیدم که گفت باورت شد که ده هزار تومان را ندادی؟ هنوز چند روز از این داستان میگذرد و به این می اندیشم که ما چه نسلی بودیم و این ها چه نسلی هستند !چطور او توانست به من دروغ بگوید، به کسی که هدفش خدمت بود! دروغ او نتیجه چیست شاید رفتار های ما ،چند نفر به او گفتند باش تا برگردیم و از تو خرید کنیم و خلاصه او و امثال او بالاخره دروغ را از کسی که بزرگتر از خودش بوده یاد گرفته ! من فکر میکنم علیرغم اینکه این همه مقاله و مطلب در خصوص دروغ و دروغ گویی نوشته شده هنوز هستند کسانی که عآشق دروغ گفتن یا حتی دروغ شنیدن هستند و باز یاد دیالوگی ماندگار از فیلم سوته دلان کار استاد کیمایی افتادم که می گوید: "میگن دروغگو دشمن خداست, آخ چقدر دشمن داری خدا ،دوستات هم که ماییم یه مشت علیل بدبخت که در حقشون دشمنی کردی." یا حق جعفر صابری
[ یکشنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۹ ] [ 18:47 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
جعفر صابری/متن سخنرانی بنیاد مشاوران آشتی
09301628898 [ پنجشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۹ ] [ 13:28 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
زندگی جزیره ای
جزیره تا حالا دقت کردی وقتی در میان انبوه مطالب رسیده در گوشی خودت مطلب یا فیلم یا حتی موسیقی به دستت میرسه و میخواهی این لذت شنیده شدن و یا دیدنش را با شخصی تقسیم کنی چه حسی داری؟ بیشتر وقت ها ترجیح می دهی به بعضی ها بخاطر شناختی که از رفتار و گفتار و یا بهتر بگم شخصیتشان داری ارسال نکنی ولی بعضی ها را انتخاب میکنی ! و جالب اینکه اون موضوع را راحت در یک گروه به اشتراک میزاری و چقدر برات جالب میشه وقتی میبینی که چند نفر به آن موضوع توجه کردند و پیام هم دادند . خیلی از ما تصمیم میگیریم یک گروه راه بیندازیم و اول فقط دوستان و بعد همکاران و بعد و بعد و بعد یک وقت نگاه میکنیم بیشتر این آدمها را حتی نمی شناسیم ولی آنها در حال ارسال مطلب در گروه هستند و جالب اینکه وقتی پیام های گوشی را باز میکنی آنها اولین پیام ها را به ما ارسال کرده اند کم کم این سلام و علیک ها خیلی جدی میشه و ما احساس خوبی به این آدمها پیدا میکنیم و این ما میشیم که اگر آنها پیام ندادند پیام بدیم و حتی اگر شده با ارسال یک شاخه گل بگیم که به فکر تو هستیم ! نمیخوام به درستی و یا غلطی این کار بپردازم چون خودش به تنهایی میتواند یک کتاب باشد ! اما در جمله ای کوتاه باید گفت هر یک از ما در جزیره تنهایی مان نشسته ا یم و هیچ کس جز آنها که دوستشان داریم را در آنجا راه نمیدهیم! شبکه های اجتماعی نیز به ما این فرصت را میدهد تا بیشتر با خودمان و مردم جزیره مان تنها باشیم و در تمام مدت می شنویم که صداهایی میگوید کی به تو رحم کرده و چه کسی دلش برای تو میسوزد که تو دلت برای او بسوزد و... آیا شایسته تر نیست به این بیندیشیم که راز خلقت انسان با دیگر موجودات در همین ها است که او فهم دارد و شعور و باید قبل از هر چیز انسان باشد. دوستان و عزیزان کمی به این بیندیشیم اگر هر یک از ما در جزیره خود بنشینیم و پاسخ رفتار دیگران و بخصوص عزیزانمان را با لجبازی و کج رفتاری بدهیم صاحب چه جهانی خواهیم شد؟اگر قرارباشد گذشت و معرفت و محبت را نادیده بگیریم و هر کدام به خلوت خود بخزیم در دراز مدت چه بر سر ما خواهد آمد ! آیا اندیشیده ایم اگر نسبت به رفتار نا خوشایند اطرافیانمان رفتاری متشابه برگزینیم صاحب چه جهانی خواهیم شد؟ آیا از شرایط فعلی جامعه نگران نیستیم؟ اینکه در جای جای جهان انسان ها برای ساده ترین حقوق انسانیشان مورد تعرض وآزار قرار میگیرند و در رنج و ستم زندگی میکنند نگران کننده نیست؟ چرا تنها در نوشته هایمان از محبت سخن میگوئیم و دوست داشتن و یا گذشت ؟چرا فقط به دنبال اسطوره میگردیم و خود اسطوره نمی شویم !میدانم خیلی دشوار است اما به یک بارتجربه می ارزد! چقدر دشوار است دیدن تصاویر درد ناک از زندگی و سختی مردم و بی تفاوت بودن نسبت به آنچه در جامعه به وجود می آید همین چند روز پیش صحنه ای را دیدم که تعدادی مامور نیروی انتظامی نه راهنمایی و رانندگی موتور سواران را که کلاه یا گواهی نامه و مدارک موتور نداشتند می گرفتند و حتی موتورشان را توقیف میکردند . در بین این موتور سواران یکی دو نفر هم بودند که روی موتورشان وسیله حمل غذای رستوران با آدرس و نشانی بود می خواستم بایستم و بگویم برادر عزیز آن که با موتور سرقت میکند و یا خلافی انجام می دهد نه این بندگان خدا هستند این برای تهیه یک لقمه نان شرافت مندانه چون خود شما در حال کار هستند و خدا را خوش نمی آید که به ایشان ستمی شود آن هم عصر روز پنج شنه که روزی برای گفتن صلوات و فاتحه به قبر مردگان است چرا برای خود ناله و نفرین و این مردان شریف گرفتاری ایجاد می کنید کم نیستند افرادی که میلیاردی میبرند و میخورند این ها همه برادر تو هستند و بدون شک تو لباس خدمت بر تن کرده ای برای ایران و ایرانی به این قشر مظلوم تاریخ ستم نکن ! اما ترسیدم و خدایا تا وقتی من بترسم و تو بترسی که امر به معروف و نهی از منکر کنیم همین است ! بله امر به معروف برای همین است همین اندازه که به آن موتور سوار بگویی کلاه سرت بگذار و مدارک شناسایی همراهت باشد امر به معروف است ولی من ترسیدم ! هنوز هم میترسم ، اما باز میگویم تا به خود بیاییم از این جزیره تنهایی خارج شویم و در کنار یکدیگر باشیم در هر لباسی به هم خدمت کنیم و دست یاری به هم برسانیم. برادر نظامی تو که از جان خود برای امنیت ا ین کشور سرمایه می گذاری و از کنار خانواده خود برای بودن در کنار اجتماع جدا می شوی تو قطعه ای جدا نشدنی از این ملت هستی . بد نیست دیالوگ ماندگار فیلم قیصر را یک بار بخوانیم :
قیصر : «احترامت واجبه خاندایی! اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمیآد … کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟ … این دنیا همیشه واسه من کلک بوده و نامردی … به هر کی گفتم نوکرتم خنجر کوبید تو این جیگرم … دیدم فرمون که می تونست یه محلی رو جابجا کنه … وقتی زجرش می دادن می رفت عرق می خورد و عربده می کشید دیوارا تکون می خوردن و هرچی نامرده عینهو موش تو سوراخ راهآبها قایم می شدن، چی شد؟ …. رفت زیارت و گذاشت کنار … مثل یه مرد شروع کرد کاسبی کردن و پول حلال خوردن … اما مگه گذاشتن … این نظام روزگاره … یعنی این روزگاره خاندایی … نزنی، می زننت … حالا داش فرمون کجاست ؟ … اون فاطی که تو این دنیا آزارش به یه مورچه هم نرسیده بود کجاست؟ … همه دل خوشیش تو این دنیا ما بودیم و همه سرگرمیش اون رادیو .. الهی نور به قبرشون بباره … چقدر شبای ماه رمضون من و داش فرمون راه می افتادیم و میرفتیم، هر چی اون کاسبی کرده بود برای فقیر فقرا، سحری میخرید و پول افطاریشونو میداد … حالا چی شد؟ … سه تا بیمعرفت … سه تا از خدا بی خبر، مفت مفت اونو فرستادند زیر خاک … منم این کار و می کنم … منم میفرستمشون زیر خاک … تازه این اولیش بود … تو نمره … رو پاهام افتاده بود … نمیدونی چه التماسی میکرد، ننه … چشاش داشت از کاسه در میاومد خاندایی … میفهمی … چشاش داشت از کاسه در میاومد … اونارم وادار به التماس میکنم … حساب یک یک شونو می رسم … بدتون نیاد .. شما دیگه برا خودتون عمرتونو کردید … منم دو تا گیر کوچیک دارم … یکی اینکه به این ننه مشهدی قول دادم ببرمش مشهد زیارت … یکیم یه جوری مهرم و از دل اعظم بیارم بیرون .. فقط همین و همین … خیال میکنی چی میشه خاندایی … کسی از مردن ما ناراحت میشه؟ … نه ننه … سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب و بگن همه یادشون می ره که ما چی بودیم و واسه چی مردیم … همینطور که ما یادمون رفته … دیگه تو این دوره زمونه کسی حوصله داستان گوش کردنو نداره.» #دیالوگ_های_ماندگار #دیالوگ_قیصر #دیالوگ_مسعود_کیمیایی #دیالوگ_بهروز_وثوقی یا حق جعفر صابری [ یکشنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۹ ] [ 11:6 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
بسم الله الرحمن الرحیم
تاثیر تحولات و بحرانهای اجتماعی و عوارض آن بر سالخوردگان و بازنشستگان سوره الإسراء (۱۷): آیات ۲۳-۲۴ تاثیر تحولات و بحرانهای اجتماعی و عوارض آن بر سالخوردگان و بازنشستگان مطلب فوق بسیار ارزنده است و به نوبه خود از عزیزانی که این مطلب را برگزیده اند تا انشاءالله مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد که کارسازی شود برای رفع مشکلات این عزیزان . مطلب زیر نتیجه بیش از ده سال تحقیق و مطالعه است که قسمت هایی از آن تقدیم حضورتان می شود و در صورت تمایل کل مطلب به همراه گزارش کاملی از فعالیت های صورت گرفته تقدیم حضورتان خواهد شد. مقدمه: سالمندی بنا به تعریف سازمان بهداشت جهانی عبور از مرز شصت سالگی است و برای تمام افرادی که از حوادث و اتفاقات زندگی جان سالم به در برده اند و جوانی و میانسالی را پشت سر گذاشته اند این دوران تحقق پیدا می کند در واقع سالمندی بخشی از روند طبیعی زندگی انسان محسوب می شود و گذشت زمان بیماری های جسمی و روحی و شرایط محیطی عواملی هستند که در اولین روند موثر میباشند .امروزه افزایش امید به زندگی و کاهش سطح باروری و زاد و ولد موجب بالا رفتن شمار سالمندان نسبت به جمعیت کل شده است و این رشد فزاینده افراد مسن همچنان ادامه دارد . به طوریکه بر اساس پیش بینی کارشناسان در آینده ای نه چندان دور در جهان از هر پنج نفر یک نفر سالمند خواهد بود و در حال حاضر حدود هفت میلیون سالمند داریم و پیش بینی می شود در سال هزار و چهار صد در حدود بیست میلیون نفر از جمعیت کشور را سالمندان را تشکیل دهند . افزایش سالمندان مسأله بهداشت ،سلامت و تأمین آسایش و رفاه آنان در جامعه هر روز ابعاد گسترده و تازه ای پیدا می کند .باید قبول کرد که سالمندی بیماری نیست بلکه یک فرایند طبیعی است و نمیتوان آن را متوقف و یا معکوس نمود بلکه میتوان با مراقبت های صحیح و ساده به سالمندی توأم با سلامت رسید . مشکلات دوران سالمندی: به دنبال افزایش جمعیت سالمندان محققین و متخصصین به اهمیت توجه به وضعیت درمان و سلامتی آنان و فراهم نمودن امکانات لازم برای خدمات ویژه در این زمینه پی برده اند . سالمندان شاهد تقلیل توانایی های جسمی و روانی خویش هستند و انواع بیماریها و مشکلات روانی آنها را تهدید می کند . بیماری های جسمانی نظیر اضطراب ،بی خوابی ،افسردگی ، آلزایمر و پارکینسون و...از مسائل سالمندی است .در ضمن وضعیت تغذیه و تفریح در سالمندی موضوع مهمی است که در کشورهای در حال توسعه به آن توجه کمی شده است . ادامه مطلب [ یکشنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۹ ] [ 11:4 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
[ پنجشنبه سوم مهر ۱۳۹۹ ] [ 9:52 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
[ پنجشنبه سوم مهر ۱۳۹۹ ] [ 9:51 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
[ پنجشنبه سوم مهر ۱۳۹۹ ] [ 9:50 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]
|
||
| [ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] | ||