دکترجعفر صابری
بیوگرافی .معرفی آثار . سوابق . فعالیتها و دست نوشته ها 
لینک دوستان

وطنم

این سرزمین مادری این خاک گرانبها که بار ها مورد تجاوز اشقیا قرار گرفته سرزمین مادری من است ایران زمین من است من تنها در این خاک می توانم بایستم و با سر بلندی صدا زنم که ایران خانه من است و ایران وطن من است ، اگر جز این است بگو؟

جای بسی تاسف است که هستند افرادی که به جای با ایران بودن پشت به ایران کرده اند و ایران ایران را دم می زنند وطن من زاد گاه من است ،زادگاه فرهنگ و تمدن و هنر من است کافیست به عنوان یک ایران شناس به جای جای جهان سفر کنی تا با نا باوری ببینی در هر جای این جهان پهناور می توانی اثری از فر هنگ و تمدن و یا حتی دین و آئین ایران و ایرانی را پیدا کنی . زبان و ریشه های زبانی ملت و فر هنگ ایرانی در مسیر تاریخ و به درازای جاده ابریشم ادامه دارد جاده ای که به اعتقاد خیلی ها تا آمریکا و کانادا نیز ادامه یافته است.امروزه درهر کشوری آثاری از فرهنگ و تمدن کمتر ملتی در جهان امروز به سر می برد که با نام ایران آشنا نباشد و این آن نکته بسیار مهم و ارزشمندی است که باید هنر مندان و ایران دوستان در نظر بگیرند و از این فر صت طلائی برای بهتر شناختن ایران به جهانیان بهره گیرند و با این انگیزه و هدف موسسه فرهنگی هنری آشتی گامی بلند را با نام خدا و به امید یاری فرد فرد شما عزیزان ایران دوست در سراسر جهان برداشته که انشاءالله مستندی از فرهنگ و تمدن ایران در جهان تهیه نماید . ما برآن هستیم تا به راهنمایی و همکاری شما یاران گرامی فرهنگ و تمدن و گویش و هنر ایرانی را که در طول تاریخ به دیگر فر هنگ ها و تمدن ها راه یافته شناخته و به دیگر جهانیان معرفی نماییم . در همین خصوص شما می توانید بعنوان یک محقق در ریشه های زبانی و یا حتی پوشش و گویش یا تغذیه و کشاورزی به دنبال نقطه های مشترک بین فر هنگ ایرانی و دیگر فر هنگ ها باشید و به ما اطلاع دهید تا از این راه به گسترش فر هنگی کشور مان کمک کنیم و چهره بهتری از ایران و ایرانی به نمایش بگذاریم چهره ای که برازنده و شایسته هر ایرانی می باشد .

ما را در این کار بزرگ یاری دهید.

با سپاس

جعفر صابری

[ جمعه سی ام دی ۱۳۹۰ ] [ 22:21 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

به نام خدای همیشه شاهد

صبح شنبه ششم بهمن ماه 1387 بود و همه چیز آروم ، آروم آروم ، هر کسی با یاد و نام خدا کارهای روزانه اش را بعد از یک روز تعطیلی شروع می کرد بقال محله دم در مغازه اش را آب و جارو کرد و بچه ها شاد و خوشحال وارد مدرسه می شدند . معلم حاضر می شد که بره سر کلاس درس و تخته سیاه خوشحال بود که باز رو تن سیاهش با گچ سفید برای بچه ها از آینده نوشته می شه از زندگی علم بهتراست یا ثر وت . حق بهتراست یا ناحق راستی بهتراست یا نا راستی ...اما هیچ کدام این ها نشد و تخته شرمنده از آنچه می دید و گچ له شده زیر پا ،درد بی فر هنگی را می چشید و کتاب بود که برگ برگ می شد و خودکار و مداد بود که می شکست. بجای صدای درس معلم ،فر یاد و ناسزا بود و ... و این طور کمتر از دو زنگ درس مدرسه شهید سید مرتضی آوینی بعد از 15 سال تاراج شد و دفتر و کتاب های شاگردانش روی بار کامیون و نیسان به غارت می رفت . کتابخانه و آزمایشگاه و نیمکت همه و همه در هم می شکست و حق بود که نا حق می شد . دیگر معنای راستی در نا درستی له می شد و این ثر وت بود که درس و دانش را به مسخره گرفته بود . و این گو نه ننگی بر رخسار

عده ای انسان نما به یاد گار ماند تا اگر شرفی دارند دیگر نتوانند در آینه خود را ببینند. تا این روز و این ساعت هیچ روزنه ای از حق خود نمایی نکرده اما خورشید در پس این داستان خواهد درخشید خورشیدی که این بار از دل روشن همان شاگردان هنرستان شهید آوینی خواهد تابید گر چه این روزا: * * *

این روزا «گوزن»‌و سر نمی‌بُرن
می‌شکنن شاخش‌و می‌فرستن تو باغ
این روزا طاق‌و نمی‌ریزن سرش
سر گله‌شون‌و می‌کوبن به طاق

آخر نمایشا عوض شده
همه نقش هم‌و بازی می‌کُنن
اونایی که چشم‌شون به «قدرت»ه
هم‌پیاله‌هاش‌و راضی می‌کُنن

نمی‌دونم اگه برگردیم عقب
دل «طوقی»واسه کی پر می‌زنه؟
اگه «فرمون»‌و یه شب دوره کُنن،
چندتا چاقو پشت «قیصر»می‌زنه؟

نمی‌دونم اگه برگردیم عقب
«داش‌آکل»به عشق کی سر می‌کُنه؟
اگه «رستم»‌و ببینه روی خاک
پشتش‌و بازم به خنجر می‌کُنه؟

پای روضه‌ی خودت گریه نکن
وقتی گریه ننگ مردونگی‌یه
دوره‌ای که عاقلاش زنجیرین
«سوته‌دل»شدن یه دیوونگی‌یه

این روزا دوره‌ی غیرت‌‌کُشی‌یه
کی می‌دونه «قیصر»این‌روزا کجاست؟
بُکشی و نکُشی، می‌کُشنت!
این‌جا بازارچه‌ی «آب‌منگول‌»ی‌هاست.

به مناسبت سومین سال تاراج و تخریب موسسه فر هنگی هنری آشتی

[ جمعه سی ام دی ۱۳۹۰ ] [ 22:4 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

سر مقاله 258

زبون بسته!

تا حالا به چشمهای گوسفند از فاصله نزدیک نگاه کردید ؟ زبون بسته وقتی نگاتون می کنه نمی دونه چه نقشه ای براش کشیدید! از کجا میدونه این همه آدم وایسادن تا سر بریدنشو ببینن و بعد تیکه تیکه شدنشو و بعد هم خوردنشو... یه لحظه خودمونو جای این زبون بسته بزاریم چه حالی داره؟ نگیم خوب این تقدیره این حیونه و ما انسانیم !انسانیت را در چه می بینیم در اینکه ما رو دو تا پا راه میریم و این زبون بسته رو چهارتا؟ تا حالا به بچه ها که کنار گوسفند حلقه میزنن و با چوب به تنش می زنند پرخاش کردید که بچه نکن زبون بسته گناه داره؟ خلاصه تقصیر این گوسفند چیه که تو شادی و یا غم در گرفتاری و یا رفع بلا یا دادای نظر ما باید سرش را گرد تا گرد ببرن؟ اینا رو گفتم که بیشتر بیندیشیم که ما آدم هستیم و اشرف مخلو قات ما بدنیا آمدیم تا همه چیز برای ما فراهم باشه همه چیز برای ما خلق شده تا ما راحت زندگی کنیم راحت راحت . خوب بخوریم خوب بپو شیم خوب بخوابیم و خلاصه زندگی به کام ماست این کل زندگی و خلقت ماست اما راز خلقت ما همینه؟ جداً آدم شدیم که اینجوری زندگی کنیم گاهی وقتها هیچ نو آوری فکر و اندیشه ای در زندگی و کارا مون نداریم گاهی وقتها همچین به هم می پریم که صد یاد به دوتا قوچ وحشی . اینا که گفتیم و نوشتیم درسته خنده داره اما اگه منصف باشیم و کمی هم فکر کنیم می بینیم جای تامل و تفکر داره . ماشین سوار می شیم تو ماشین شیک و خوشکل مون که خدا تومان قیمت داره برامون زیر سیگاری گذاشتن اما دستامونو بیرون می آریم و خاکستر سیگار مونو میریزیم از پنجره بیرون . گور بابای اون بدبختی که داره پشت سر ما با موتور یا دوچرخه و یا حتی پیاده راه میاد . گاهی وقتها فیلتر سیگارمون رو هم شوت می کنیم تو خیابون و چی بگم .تو ماشین نشستیم یه بدبخت بیچاره ا ی داره پیاده و یا با موتور از کنار مون میره با خدا کیلو متر سر عت از تو چاله آب رد میشیم و یه حمام لازم براش فراهم می کنیم که از بر کت لطف شهر داری ها گودالش کم هم نیست ! از این حمام های خیابانی . می ری تو مراسم دعا گوسفند خدا تومان گوشت رو سر بریدن گوشتشو تکه تکه کردن خورشت درست کردندو رو غن خوب ،برنج عالی اما تو ظرف یه بار مصرف بعد از کلی سینه زنی و عزاداری میدن دستت بدون قاشق ،حتی پلاستیکی ؟ از سمت چپ بزرگراه با سرعت بالا می پیچن به راست بدون اینکه حق تقدم را به وسیله ای که داره مستقیم میره بدهند و جواب بوق اعتراض را هم با بوق میدن که ... گور بابای بدبختی که داره میاد و یا آن اطراف خانه و زندگی داره . یکی هم که داره درست رانندگی می کنه هی بوق میزنیم که برو تا من برم مثل اینکه این بابا بیکاره و یا ما خیلی عجله داریم . گرچه حالا جریمه ها زیاد شده ولی خدا وکیلی کک بعضی ها هم نمی گزه اصلاً براشون مهم نیست جریمه و قانون برای آدمای قانون دان اهمیت داره آدمایی که به حقوق دیگران توجه دارن . نه اونی که سالی یک بار هم زیر سیگاری ماشینش رو خالی نمی کنه و به جای خاکستر سیگار هر چیز دیگری توش هست. آخه کدوم عقل آدمی زادی قبول می کنه سر چهار راه مسافر پیاده و یا سوار کنن . حالا اگه یه بدبخت مسافر کشی باشه خوبه اما ماشینای آن چنانی که دلشون برای خلق مظلوم به درد میاد و درست سر چهاراه و یا بزرگراه یا وسط خیابون رو خط میان وای می ایستن تا به بشریت نیاز مند از نوع مونث کمک کنند تا به مقصد برسند . حالا اگه از عقب یه مادر مرده ای به این بابا بزنه مقصره ، چون حد فاصله رو رعایت نکرده... چشمش کور دنده ش نرم باید خسارت بده . اما یکی نیست بگه این بابا اون وسط برای چی وایساد تا مسافر سوار کنه و یا اصلاً مگه مسافر کشه. خلاصه سر آخر زنگ می زنی به آژانس تاکسی در بس بگیری می بینی راننده یک جوان گردن کلفت که با زیر پوش یا به قول امروزی ها تی شرت و گرم کن و دمپایی لا انگشتی آمده تا ننتو یا زنتو یا دخترتو ببره ازبس این ماشینهای ساخت وطن هم کوچیکه بدبخت زبون بسته راننده صندلیشو همچین کشیده عقب که انگار سرش رو زانو ننته ... خلاصه اگه آدم خوبی باشه و سی دی جنگولک منگولک نگذاشته باشه یه سی دی عزا داری به سبک بنیمین می زاره که تا مقصد گوش ات بوم بوم کنه و حالشو ببری . داستان به این ها ختم نمی شه هر کسی به خودش این حق را میده که آنطور که دوست داره حرف بزنه و برخورد کنه تو اداره یکی کتش رو گذاشت رو صندلیش و لی خودش نیست وقتی بعد از ساعتها می پرسی این آقا کی میاد میگن همین جاست الان میاد بعد معلوم می شه اصلاً ان روز مرخصی گرفته. و نمی آد . آخ که چقدر خوبه گاهی وقتها آدم جای اون گوسفنده یه بار سرشو ببرن و خلاص بشه بیچاره زبون بسته یه بار راحت میشه ... تموم میشه میره خورده میشه این ها بخدا فقط برای خنده نیست که گفتیم و نوشتیم دردو دل خیلی از ماهاست . این بیچاره زبون بسته حیون در بعضی از فر هنگ ها میگن یه روزی شاید آدم بوده و شاید هم ما بعد از مرگ مون گوسفند بشیم و دوباره برگردیم به دنیا اما از بخت خوب ما آن روز که ما گوسفند بشیم و برگردیم همه چیز بر عکس شده ... غش غش غش به هم می خندیم بر نامه می سازیم و آدما رو مسخره می کنیم لهجه گو یش ،

فر هنگ، و فکر می کنیم خیلی هنر مندیم یکی نیست بگه بابا آدم، به جای به هم خندیدن بیا فر هنگ با هم خندیدن را یاد بگیر و یاد بده! بگذریم این بار یه خورده بیشتر و با دقت تر به چشمای گوسفند زبون بسته نگاه کنیم قبل از اینکه گوشتشو زیر دندان له کنیم!

جعفر صابری

[ سه شنبه ششم دی ۱۳۹۰ ] [ 14:2 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

سر مقاله 257

فاصله ها

یه وقتهایی آدم فرق نمی کنه زن با شه یا مرد ، همه چی داری خونه ، همسر، ماشین ، بچه، حتی پول ... اما یه چیزی هست که تورو از درون رنج میده نمی دونی چرا ولی فکر می کنی با دورو برت خیلی فاصله داری ،می گی می خندی شوخی می کنی حتی بعضی وقتا باهاشون گریه می کنی مثل همه می خوری می خوابی تفریح میری موسیقی گوش می کنی حتی مداحی گوش می کنی اما نه... هنوز هم یه چیزی هست که بین تو و همه خیلی فاصله ایجاد کرده . شبها تو رختخواب بیدار می شی اما هیچ کس بیدار نیست تا باهاش دردو دل کنی ! به خودت می گی چی بگم به کی بگم ؟ چی هست که بگم ! رو ز ها انگیزهایی برای کار و تلاش نداری، و یواش یواش میری سراغ یه چیزی که خیلی بهت نزدیکه شاید بار ها در گذشته در شرایطی کل وجودش را هم انکار کرده باشی اما درست در همین خلوت ها و تنهایی ها است که وجودش را احساس می کنی و خودت را بهش نزدیک می کنی .با دیدن طبیعت و هر چیزی که در اطرافت هست ولی صدا نداره احساس می کنی تو می توانی صدایش را بشنوی و می فهمی توخیلی با دیگران فرق داری خیلی با دیگران فاصله داری گر چه همه چیزت مثل دیگران است اما نه... فکر می کنی که با دیگران خیلی فرق داری همه ی ما مثل تو هستیم و به هم نیاز داریم زندگی فقط همه این چیزهایی که داریم نیست زندگی همدلی و هم زبونی هست اگه دنبال خدا هستیم خدا در کنار ما قرار داره ،دوست داشتن و هم صدا شدن اولین درس خدا شناسیه، اگه دیگران را دوست داشته باشیم دیگران هم تو را دوست دارند اگه برای کمک به مشکل دیگران شبها صدای دلشون رو بشنوی دیگران هم صدای شبهای تو را می شنوند و حتی اگه کسی در کنار تو نباشه یه جایی هست که درست در همان زمان داره به تو فکر می کنه و دلش برای تو می تپد. فاصله ای وجود نداره هرچی هست حس خودمونه حس تنهایی و بی کسی از خودمون که دور بشیم فکر می کنیم از دیگران دور شدیم ، وقتی از خودمون دور شدیم که یه بچه کنار خیابون را می بینیم که داره گل می فروشه و یا شیشه ماشین پاک می کنه اما صورتمون را اخمو می کنیم که سراغ ما نیاد و یا دست به ماشینمون نزنه . وقتی از خودمون دور می شیم که به درد آدما ی اطرافمون توجه نکنیم با خودمون بگیم این مشکل خودشونه حتماً خدا می خواسته که این طوری بشن و وقتی از خودمون دور می شیم که وقتی یه آدمی در مونده گرفتار کارش بهمون می افته با خودمون می گیم بیا این رو خدا فرستاده تا خرج ما در بیاد و به اشکال مختلف می تیغیمش و وقتی از خودمون دور می شیم که فکر می کنیم این آدم که امروز کارش به ما افتاده حقشه که این هزینه رو بپردازه و باید حقمون رو ازش بگیریم. وقتی از خودمون دور می شیم که از کنار بیمارستان و یا بیماری می گذریم و برای لحظه ای فکر نمی کنیم که شاید این تن سالم ما هم دچار درد بشه و ... آره آنقدر از خودمون دور می شیم که وقتی می بینیم نزدیک ترین کسا نمون دچار مشکل شدند از خدا می پرسیم چرا؟ جواب را می بینیم و می دونیم اما باور نداریم انکارش می کنیم همین دردها یه درد دیگه میشه تو دلمون و از آدمهایی که مارو درک نمی کنند بدمون میاد می گیم چرا آنقدر فاصله بین ما و آدمها است ! اما نمی شینیم فکر کنیم چرا ما انقدر از آدما فاصله گرفتیم . در فر هنگ ما هست چیزایی که اگه بریم سراغش خیلی به ما کمک می کنه تا بهتر بفهمیم و بهتر درک کنیم . مغرور شدیم فکر می کنیم همه چیز را می فهمیم و می دانیم . از تجربه دیگران بویژه بزرگ ترها استفاده نمی کنیم فکر می کنیم خیلی قدیمی هستند . همین بر خورد روهم بچه هامون با ما دارند و و و اینا میشه فاصله ها .

شاعر می گه : این جهان کوه است و فعل ما ندا باز آید این ندا ها را صدا. این که به بچه های مردم بی تفاوت باشیم بچه های ما هم مورد بی تفاوتی قرار می گیرند و اینکه به دیگران توجه نکنیم خودمان مورد بی توجهی قرار می گیریم.

چند روز پیش پیامکی برای آمد بود که نوشته بود :به انگشتا نم که مینگرم یاد ت می افتم چون عزیزانم انگشت شمارند.امروز روز بخشایش و دوستی در ایران باستان است . بهترین دوستانمان را یاد آوریم. و لی خوشا به حال آن کسی که دوستان و یارانش نه به تعداد انگشتان دستانش بلکه به اندازه درازای تاریخ فر هنگ و تمدنش باشد اینکه به باستان شناسی تاریخ برویم در جای خود زیباست اما جامع شناسی امروز فاصله ها را بهتر در یابیم و به دنبال گذشته انسانیمان نباشیم امروز حیا تمان را در یابیم. تا ناچار نشویم که سفارش دهیم که روی سنگ قبر مان بنویسند :

تا که بودیم نبود کسی

کشت ما را غم بی هم نفسی

تا که رفتیم همه یار شدند

خفته بودیم همه بیدار شدند

قد ر آئینه بدانیم چون که هست

نه آن وقت که افتادو شکست

جعفر صابری

[ سه شنبه ششم دی ۱۳۹۰ ] [ 14:0 ] [ روابط عمومی دفتر آقای دکتر جعفر صابری ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

معرفی: جعفر صابري

متولد بیست و یکم آذر ماه هزارو سیصدو چهل شش هجری شمسی مصادف با دوازدهم دسامر 1967 میلادی در حوزه 2 زنجان (شهر ابهر)، فارغ التحصيل رشته هاي ساختمان .سينما . مديريت دولتي و علوم ارتباطات و روابط بین الملل ,روانشناسی و عکاسی ،مدرس ،محقق، تهیه کننده و کار گردن ،مخترع و کار آفرین ...
بعلت شغل پدر كه نظامي بود كودكي و نوجواني را در شهرهاي مختلفي به سر برد. سن  بلوع وي كه همزمان با انقلاب اسلامي در ايران بود در شهر دامغان سپري شد وي مي گويد:

قوره نشوده مویز شدیم.

با شروع حركتهاي انقلابي وي فعاليت نوشتاري خود را شروع كرد و در سال 58 اولين مجله خود را تحت عنوان پيام طالقاني به چاپ رساند. فعاليت تئاتر وي از سال 56 آغاز شده بود ولي 58 اوج گرفت در سال 1362 با عظيمتي به تهران  گروه هنری میثاق را راه انداخت و با دوستان هم سن وسال خود به کمک کمیته فرهنگی جهاد سازندگی که آن روز ها هنوز وزارت خانه نشده بود راهی مناطق جنگی شد و برای رزمندگان تئاتر و موسیقی اجراء می نمودند.
در سال 1365 فعالیت فرهنگی خود را در سپاه پاسداران  به عنوان پاسدار افتخاری (برای سربازی)ادامه دادوی خیلی زود متوجه شد که با روحیه وی سازکار نیست و بعنوان بسیجی کار فرهنگی را دنبال کرد. پس از جنگ وی تحصیل را دنبال کرد و درآموزش و پرورش هم معلم پرورشی بود. فعالیت های پرورشی و هنری برای کودکان و نوجوانان وی بعنوان مدیر هنرستان چند سالی خدمت کرد و سپس برای تحقیق و مطالع بیشتر شغل های اداری را ترک کرد.
فعالیت مطبوعاتی وی از سال 1357 آغاز و تاکنون ادامه دارد.
سایر فعالیتها و تالیفات استاد صابری  در  قسمت انتهایی همین وبلاگ آمده است ضمن آنکه بد ندیدم تا تعدای از دست نوشتهای دکتر صابری را در این وبلاگ جهت آشنای بیشتر شما درج نمایم .
                                                                        با تشکر از شما بازدید کننده محترم    
    
امکانات وب